امير عليامير علي، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره

خاطرات خوب امیر علی

عشق زندگي

 

تو همان بارانی، زیرا مثل باران پاک و زلالی ، مثل لحظه آمدنش پر از شور و التهاب،  عاشقانه هستم تا هستی ، هستم تا در کنارم هستی  هستم تا لحظه ای که در قلبت باشم ، محال است بی تو حتی یک لحظه نیز زنده باشم.امیدوارم صد سال زنده باشی تنت سالم و دلت شادو لبت خندان باشه .منو بابا عاشقتیم و دوستت داریم .

خداوندا تو را شکر و سپاس می گویم فرزند سالم و نازی رو به ما هدیه کردی. ماماني

لحظات تحویل سال

سلام بر توعشق جاودانه ام ٬ سلام بر تو لمس شاعرانه ام ٬ سلام بر تو که نفسهاتو  به نفسهام گره می زنی و دستای کوچیکتو  دور گردنم حلقه می کنی تا دوست داشتنم رنگ نبازه ٬ سلام بر تو که دلت رو خونه مهربونی ام کرده ای تا بدونم آنچه از زندگی دارم خاطره های زيبايی است که رهايم نمی کنه و سلام بر تو که نگاهت محبت رومی فهمه و آرامش رو هديه می کنه و سلام بر تو پسر ک چهار  ساله ام که دلم رو به اميد اومدنت آذين بسته ام . سلام امیر علی جان ؛ لحظاتی رو که برات می نويسم ٬ تکرار ديدنی ترين نمايش زندگی منه . لحظاتی که تموم دلتنگیا ٬ آخر خط همه دلواپسیا ٬ ٬ همه و همه تموم میشه و میرسه آنچه برای رسيدنش ثانيه ها را ميگذرونم . اکنون سال من به ل...
31 فروردين 1394

عید نوروز

داره بارون میاد هم تند وهم آروم  . یادش بخیر بچه گی هاوقتی می رفتیم مدرسه -مدرسه با بخاری نفتی اون موقع هاروشن میشد. گازشهری نبود .مثل الان همه جیز لوکس نبود .اما چیزی داشت که الان نداره اون موقعه سادگی وصمیمیت بود یک رنگی بود. حداقلش یه دروغ ساده وکودکانه بود، یادش بخیر خونه ها حیاط داشت میشد بوی عید رو از وزش بادی که به درخت حیاط میخورد حس کرد.میشد زیر درخت نشت ودرس خوند وای اون زمان فکر کردن به آینده زیبابود .  و نمیدونم یادتونه حتی کتابهای درسی اون موقع هم ساده تر بود .وهم عکس ها ونوشته های زیبا تری داشت .کتاب فارسی ویه آقای هاشمی بود که با خانواده اش به سفر رفت، فکر کنم کتاب اجتماعی بود  . خونه ها شاید طاقجه دا...
27 اسفند 1393

بزرگ حافظان کوچک

سلام امیر علی جان ، زمانی اینچنین می نویسم که چهارده روز از اسفند ماه سال نود سه گذشته و اینبار می خوام برات از دوست داشتنهای بی انتهام بگم و نه از درد دلهای ناگفته ام و از روزهای خوبی با تو حرف بزنم که خودت خالق اونها هستی .  از روزهایی سخن بگم که کمی رها شده ام از روزمره گیهای همیشگی ام و خیلی راحت تر می تونم خیابونارو رد کنم و بلوارها رو قدم بزنم تا به همون پارکی برسم که درختاش 1491روز سن دارند ، درست هم اندازه با روزهای رفته عمرت و سایه هاشون وسعتی داره به اندازه بی قراری های دلم . و من اونجا در کنارت بنشینم و از رازهایی بگویم که گاهی هم به چشمونم سرایت می کنه . پسر گلم ؛ وقتی اینارو میخونی شاید حافظه ات یاری...
20 بهمن 1393

تولد 4 سالگی

هی می نویسم و هی د کمه ی Delete و نگه ميدارم که این سطر سطر هایِ نوشته ام پاک بشه . یک عالم حرف تویِ دلم هست ! دوست دارم راجع به تولد 4 سالگی پسرک دوست داشتنیم مطلب به یادگار بگذارم . امیر علی جان پسرک دلبندم تا لحظاتی دیگر عقربه های  ساعت که روی هم ساعت 17:30 رو نشون خواهد داد یک سال دیگه  خواهد گذشت از آخرین باری که شمع ها رو فوت کردی و همه برات دست زدند ! سالی که گذشت سالِ فوق العاده ای بود برای جمع سه نفرمون . منو تو و مامانی . اما هر چی بود تموم شد، و من هراسم از لحظه هایِ ناشناخته ی روبروست ! از روزهایی که دارند می آیند و من ایمان دارم که روزهای خوب دیگری در راه اند . ، اما ...،   امیر علی جان ت...
14 بهمن 1393

شب‌های یلدای دوره کودکی‌ام را فراموش نمی‌کنم

سلام امیر علی جان، اکنون که برای تو می نویسم قالیچه زندگیمون به آخرین شب پاییز سال نود و سه رسیده   . پاییز ھزار رنگی که با چله نشینی شب یلدا به پایان می رسه و جای خودشو به زمستون سرد دوست داشتنی میده. جابجایی پی در پی فصل ھا و تغییر رنگ طبیعت چیزی نیست جز یک معجزه  ، از این ساده تر نمیشه و در شگفتم که این موجود دوپا نه درسی می گیره و نه تاملی میکنه ، و نه بر نقش بی نظیر خاک تفکر می کنه و نه با خاطره ھای آشنا ھمراه میشه ، چون فقط خودش رومیبینه و بس پسر گلم، امیر علی جان با این مقدمه میخوام تورو آماده کنم برای روزھای سرد ، برای روزھایی که شاید جسمت سرد نباشه اما ممکن...
4 دی 1393

احساس آرامش و خوشبختی

  سلام امیر علی جان، امروز برای تو ازمقام والد شدن مینویسم اما نه از پدر! از بھترین ھمراه یک پدر! بھترین حامی و تکیه گاه بابایی! از کسی که اگر نبود پدر بودن معنای واقعیش رو از دست میداد !امروز برای تو از مادری مینویسم که آماده است تا ھر لحظه که بخوای به او تیکه بزنی! از احساسات قوی  و پاکی که نگرانیھای تو رو پنهون کنه  و از آغوشی که  تمام ترسھا و غمھای تو رو ، در یک لحظه از یادت ببره.  از مادری برایت مینویسم که بھترین یاور دوران آغازین تولدت است .از مادری مینویسم که اگه نباشه من و تو  پرواز را  تجربه نخواهیم کرد امیر علی جان ! باور کن اگر جوانه حیات در بطن یک زن رشد نکنه هیچ نوع حیاتی وجود ...
27 آذر 1393

قرار نبوده

سلام امیر علی جان  خاطرات کودکی ھمیشه شیرینه ،وقتی به خاطرات کودکی و  گذشته رجوع میکنی شنیدنش اونقدر  لذت بخشه که حالتو عوض می کنه ، یه وقتایی از پدر و مادر کمک  میگیری برای یادآوری خاطرات اون روزا ، یه وقتایی ھمچی که تعریف گذشته به میون میاد سریع گوشاتو  تیز می کنی که ببینی از بچگیات چیزی میگن یا نه ، یه وقتایی از تعریفاشون احساسِ غرور می کنی و  یه وقتایی به خاطر بعضی چیزا لپات گل میندازه و تنت داغِ داغ میشه .اونجاست که یه آِه عمیق میکشی  و یه لبخنِد کوچولو گوشه لبت ظاھر میشه ، به ھمین سادگی گذشت ، به ھمین زیبایی گذشت ، گذشت خاطراتِ خوب کودکیمون، به سرعتِ برق و باد و تنھا خاطره ای شد میوِن د...
18 آذر 1393