امير عليامير علي، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره

خاطرات خوب امیر علی

شیرخواره ی نازنین من!

1391/5/8 18:26
229 بازدید
اشتراک گذاری

 

شیرخواره ی نازنین من! خیلی دلم می خواست به یه بهانه ای این حس زیبا رو که نسبت به تو دارم وقتی از جان من مینوشی بیان کنم. خوشحالم که امروز رو دریافتم:

تو پسر گلم در بيمارستان صارم تهران و طبيعي به این دنیا اومدی. اولین چیزی که بعد از به دنيا اومدنت بیاد دارم سؤالیه كه از بابابهرام پرسيدم و اينكه آياامير علي من سالمه ووقتي از بابايي شنيدم كه تو سالمي خيالم راحت شد. بعد از اون تکانهایی که نشان از انتقال من به خارج از ریکاوری بود رو بخاطر میارم و سپس باباي مهربون که با دوربينش اومده بود سراغم و با شوق و ذوق از امير علي میگفت که دیده و چقدر قبراقه و فیلمش رو گرفته و همه ش ازم سـؤال میپرسید و تند تند از من فیلم میگرفت. بعد دوباره چیزی بخاطر ندارم تا لحظه ای که احساس کردم تو رو کنارم خوابوندن و باچشمهاي خوشگلت اين طرف و اون طرفو نگاه مي كني و سرت رو روی دستم که دراز بود گذاشتن. بعد خانوم پرستار سینه ی منو توی دهان تو گذاشت و شَستم رو روی اون جایی که مقابل بینی تو بود و تأکید کرد خوابت نبره که بچه خفه نشه و رفت، به همین راحتی. توی اون دم دمای صبح بیمارستان و سکوت مطلقی که حکفرما بود صدای ملچ ملچ شیرخوردن تو زیباترین آهنگی بود که میشنیدم و هنوز توی گوشمه البته اولش نمي تونستي شير بخوري شايدم من هنوز مهارت پيدا نكرده بودم كه چطور بايد به تو شير بدهم . بهت نگاه کردم، اون چشای نافذت مثل چرخولک به اطراف می چرخید و همه چی رو می پایید. نمیتونم هیچ توضیحی بدم که چه لذتی میبردم. بعضی صداها و بعضی صحنه ها به همون گوشنوازی و چشم نوازی که هستند توی ذهن آدم حک میشن و این صحنه به همون شکوه برای من موندنی شد. با تمام وجود به خودم میبالیدم که داری شیر من رو میخوری و خدا رو بخاطر چنین موهبت بزرگی شکر میکردم... .

بعدها تا کوچکترین صدایی ازت در میومد بی اختیار بهت شیر میدادم و تو میپذیرفتی؛ هرچند واقعاً نمیدونم کدوم دفعه ها واقعاً گرسنه بودی و کدوم بارها مشکل دیگه ای داشتی. اینقدر آداب شیردادن به تو رو جدی گرفته بودم که تقریباً توی اتاق حبس بودم و بخصوص روزای اول تولدت مواردی میشد که نزدیکان ما میومدن و میرفتن و نمیدیدیمشون چون تو خلوت خودمون بودیم و تو شیر نوش جان میکردی. شبها برای همین مسئله هیچ خواب پیوسته ای نداشتم و انگشت شمار شبهایی رو بخاطر میارم که وقتی برای اولین بار چشم باز میکردم صبح شده باشه یا حداقل صبح زود.تو عزيزكم انقدر بچه آرام و خوبي بودي كه هيچوقت گريه نميكردي و اصلا ماماني رو اذيت نكردي ماجرای شیرخوارگی تو بسی ماجراست. کم کم وقتی تونستی با ما ارتباط برقرار کنی و خواسته هات رو بیان کنی سعی کردم وقتی چیزی رو میخوای بپرسم که شیر میخوای یا نه و یه جوری یاد بگیری که چطور این خواسته ت رو بیان کنی؛.

هرچه هست زیباترین و معصومانه ترین حالتی که ازت دیده م و میبینم زمانیه که شير میخوری. با تمام وجود میخوام که به آغوشم بفشارمت و هر چه بیشتر فرو برم تو این عشقی که داره بین من و تو بیشتر و بیشتر میشه. از اون بالا به چهره ی معصومت خیره میشم و لبریز عشق میشم. ... نه بازم نمیشه بیان کرد. حتی دوربین عکاسی بابایی هم نمیتونه این شادی تمام عیار رو ثبت کنه. خیلی سعی میکنم این لحظات زیبا هم توی ذهنم بیادگار بمونن. چند ماه بیشتر از این عشقبازی باقی نمونده و من بايستي دوباره برگردم سر كارم یه کوچولو ته دلم دلهره دارم که با این وابستگی که بین ما ایجاد شده چه جوری با این لحظه های زیبا خداحافظی کنیم؛ ولی از اونجایی که مطمئنم قانون طبیعت خودش جاری و ساری میشه و هیچ چیزی در این جهان بی حکمت نیست میدونم که خدای بزرگ برای اون روزها هم ما رو تنها نمیذاره و راحت میتونیم با این مسئله کنار بیاییم .و همين گونه هم شد. در اين ميان  خواهرم آفرين نقش به سزايي در ارتباط با نگهداري و تربيت امير علي داشته و من تا آخر عمرم مديون فداكاريهاي اوهستم و هر چقدر هم تلاش كنم باز هم نمي توانم گوشه اي از زحماتش را جبران كنم . همين جاو در وبلاگ خاطرات امير علي ميگويم كه خواهرعزيزم عاشقانه دوستت دارم و اميد وارم كه بتوانم روزي خوبيهايت را  برايت جبران كنم. خداوند هميشه و همه جا پشت وپناهت باشد . انشاء الله.

جسته گریخته نوشتم و این زمان که همیشه کمه نمیذاره بیشتر از این ابراز احساسات کنم. از همه ی مادرای مهربونی که این پست رو میخونن و به هر دلیلی نتونستن این لذت بزرگ رو درک کنن معذرت میخوام. میدونم که این هم از حکمت خداست و دعا میکنم خدای بزرگ به همه ی مادرای امروز و فردا این لطف بیکران رو عطا کنه تا بتونن عزیزشون را با شیره ی جان خودشون سیراب کنن و عشق بیافرینن و عشق بیافرینن.

شیرخواره ی من ! شیره جانم هزاران بار بکامت باد. ببخش اگر لحظاتی هستند که تو طلب میکنی و من به حکم بشربودنم خطا میکنم و به تأخیر میاندازم. به حساب خستگی و بیحوصلگی ام بگذار نه بی مهری ام نازنین.

 می نویسم از تو، برای تو ای کودک دلبندم تا باشد گنجینه ای از خاطرات برای فردایت. آرزوی من و بابايی برای تو، همیشه یه دنیا عشق و شادی و سلامتیه 

  دوستت داريم اي فرشته آسماني.

نفس را با تو میخواهم ، تو که از نسل گلهایی / سیاهی را نکن باور ، تو خود خورشید فردایی

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)