لحظاتي از تصوير تو
دلتنگی ...
احساسيه که شاید بارهاو بارها به سراغت بیاد ؛ وقتی که تنهایی وکسی دور و برت نیست یا وقتی بارون می باره و روحت رو زیر و رو می كنه ویاحتی وقتی دربین جمع بزرگي هستی،ناگهان حس تنهایی تو رو فرامی گیره و یاد چیزی یاکسی می افتی که نیست . دلتنگی خیلی هم بدنیست حداقل معنی اش اینه که روزها و چیزهایی داشته ای که ارزش یاد آوری ودلتنگی رو داره ... یعنی کسی رو داشتی که ارزش دلتنگی ات رو داره و مهمتر از همه یعنی هنوزدلی هست که بتونه تنگ بشه. کاش می شد وقتی دلمو ن تنگ شد بخوابیم و رویاهای خوب ببینیم ؛رویای همون که دلتنگش بودیم، کاش کسی باشه ، کسی که جنس دلتنگی مونو بشناسه ، کسی که رنگ احســــاسمون رو بفهـــمه کسی که وقتی اومد دیگه دلمون تنگ نباشه.
ﺳﻼم امير علي ﺟﺎن :
ﺧﻮﺑﯽ ﺑﺎﺑﺎ؟ هفده روزی ميشه كه به ﺗﻮ ﺳﺮ ﻧﺰدم ، ھﺮﭼﻨﺪ در روزھﺎی ﻧﺒﻮدﻧﻢ دﻟﻢ رو ﺑﺎ تموم ﮐﻨﺞ و ﮔﻮشه ھﺎش به ﻗﺪﻣﮕﺎهت ﺗﺒﺪﯾﻞ ﮐﺮده و آﻏﻮشمو به وﺳﻌﺘﮕﺎه ﺑﯽ درﯾﻐﯽ ﺑﺮای ﺗﻮ ﻣﺒﺪل ﻧﻤﻮده ام . و ھﺮ وﻗﺖ به ﺳﺮاﻏﺖ اومدم به اﯾﻦ ﻓﮑﺮ ﻧﮑﺮده ام در ﭘﯽ پسركي ﻣﯽ روم از ﺟﻨﺲ ﺧﻮدم ، ﺑﻠكه اﺣﺴﺎس ﮐﺮده ام ﮔﺎم در ﺣﯿﺎط ﺧﻠﻮت آرزوھﺎﯾﻢ ﻣﯽ ﮔﺬارم و ﯾﺎ ﺷﺎﯾﺪ ھﻢ ﺑﺎغچه دﻟﺘﻨﮕﯽ ھﺎﯾﯽ كه در آن ﺗﻮ را ﭘﺮورش ﻣﯽ دھﻢ .
ﻋﺰﯾﺰ ﺑﺎﺑﺎ؛
در اﯾﻦ روزھﺎيي كه سه سال و سه ﻣﺎھﯽ از ﻋﻤﺮ ﺑﺎ ارزﺷﺖ ﻣﯽ ﮔﺬرد و ﻣﻔﮭﻮم ﮐﻼﻣﻢ رو ﻣﯽ ﻓﮭﻤﯽ و ﻣﺘﻘﺎﻋﺪمي شي و ﯾﺎ ﺣﺘﯽ ﮔﺎھﯽ ﺑﮭﺎنه ﻣﯽ ﮔﯿﺮی و به دﻧﺒﺎل ﺧﻮاسته ھﺎی ﮐﻮدﮐﺎنه ات ھﺴﺘﯽ ﺗﺼﻮر ﻣﯽ ﮐﻨﻢ كه ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺣﺘﻤﺎ ﺑﺮاﯾﺖ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ ، ھﻤﯿﻦ ﻗﺪر كه دﺳﺘﺖ رو ﺑﮕﯿﺮم و ﭼﻨﺪ ﻗﺪﻣﯽ ﺑﺎ ﺗﻮ راه ﺑﺮوم ﮐﻔﺎﯾﺖ ﻣﯽ كنه ، در فاصله ﻣﯿﺎن ھﻤﯿﻦ ﮔﺎﻣﮭﺎ ﻣﯽ ﺗﻮان ﮐﻠﯽ ﺣﺮف زد و ﺗﻮ آﻧﻘﺪر ﺑﺰرگ ﺷﺪه ای كه ﺣﻔﺮه ھﺎی ﺳﮑﻮﺗﻢ كه ﺑﺎ ﺳﯿﺎھﯽ ھﺎ ﭘﺮ ميشه رو ﺑﺘﻮاﻧﯽ ﺟﺎن دوﺑﺎره ای ﺑﺨﺸﯽ و آﻧﻘﺪر ﺑﺰرگ ﺷﺪه ای كه اﮔﺮ ﮔﺎھﯽ دﺳﺘﺎﻧﺖ را در دﺳﺘﻢ ﺑﮕﯿﺮم و ﺑﺎ ﺗﻮ ﻗﺪم ﺑﺰﻧﻢ ، ﺣﺎﻟﻢ ﺧﻮب ﺷﻮد و آﻧﻘﺪر رﺷﺪ ﯾﺎفته ای كه اﮔﺮ دﻏﺪغه ھﺎﯾﻢ را ﺑﺮاﯾﺖ ﺷﺮح دھﻢ ، دﻟﻮاﭘﺴﯽ ھﺎﯾﻢ ﻋﻄﺮ داﺷﺘﻦ ﺗﻮ را ﺑﺨﻮد ﺑﮕﯿﺮد و آراﻣﻢ ﮐﻨﺪ .
عشق ﻣﻦ ؛
وﻗﺘﯽ از ﺑﺎزﺗﺮﯾﻦ ﭘﻨﺠﺮه دﻟﻢ ، ﺳﮑﻮﺗﻢ رو ﺟﺮعه ﺟﺮعه ﻣﯽ ﻧﻮﺷﻢ ﺗﺎ ﺧﻮدم رو به ﺗﻮ ﺑﺮسوﻧﻢ ، ﺗﻮ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﯽﺣﺲ منو درک ﮐﻨﯽ ﺗﺎ زﻣﺎنيكه، ﺧﻮد پدر ﺷﻮی و آن ھﻨﮕﺎم ﺑﺪﻧﺒﺎل ھﺮ ﺑﮭﺎنه ای ﻣﯽ ﮔﺮدی ﺗﺎ ﮐﻮدﮐﺖ رو در آﻏﻮش ﺑﮕﯿﺮی و ﺷﺎﻋﺮ ﺷﻮی و به او ﺑﮕﻮﯾﯽ ﭼﻘﺪر دوﺳﺘﺶ داری و اﻓﺴﻮس كه اﯾﻨﮏ دوﺳﺖ داﺷﺘﻦ رو ﻓﻘﻂ ﻣﯽ ﺷﻨﻮی و ﻟﻤﺲ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯽ .آن زﻣﺎن كه دﺳﺘﺎﻧﻢ را ﺑﺴﻮﯾﺖ دراز ﮐﻨﻢ ، ھﻤﺎن ھﻨﮕﺎﻣﯽ كه ﺳﺮ ﺑﺮ ُﻣﮭﺮ داری و دل به آﺳﻤﺎن ، در ﻣﯿﺎن ﻧﻤﺎزھﺎﯾﺖ ﻧﻤﯽ ﺗﻮاﻧﯽ ﺧﺎﻟﯽ ﺑﻮدن دﺳﺘﺎﻧﻢ را ﺑﯿﺎد آوری ، ﺗﺎ زﻣﺎنيكه ﺧﻮد ت پدر ﺷﻮی ، آرزوھﺎﯾﻢ راﻧﺨﻮاھﯽ داﻧﺴﺖ و آن ھﻨﮕﺎم ﻣﯽ داﻧﯽ ﺳﻼﻣﺘﯽ چه ﮐﺴﯽ را آرزوﻣﻨﺪی و اﻓﺴﻮس كه اﯾﻨﮏ آﻧﮭﺎ را ﻓﻘﻂ ﻣﯽﺑﯿﻨﯽ و ﻟﻤﺲ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯽ. ھﻨﮕﺎﻣﯽكه رودھﺎ از ﺣﺮﮐﺖ ﻣﯽ اﯾﺴﺘﻨﺪ و ﯾﺦ ﻣﯽ زﻧﻨﺪ و آﺳﻤﺎن ﺳﮭﻤﯽ از ﭘﺮﻧﺪﮔﺎن ﻣﮭﺎﺟﺮ ﻧﺪارد ، دوﺳﺖ دارم ﮔﻠﮭﺎی ارﻏﻮان را به ﺗﻮ ھﺪيه ﮐﻨﻢ ، ﺗﺎ ﻋﻄﺮ دﻟﻮاﭘﺴﯽ ھﺎ، ﺗﻮ را ﻧﯿﺎزارد و ﺗﺎ زﻣﺎنيكه پدر ﻧﺸﺪه ای ﺗﻤﺎم ﻋﻄﺮھﺎ ﺑﺮای ﺗﻮ دوﺳﺖ داﺷﺘﻨﯽ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ و اﻓﺴﻮس كه ﺗﻮ آﻧﮭﺎ را ﻓﻘﻂ اﺳﺘﺸﻤﺎم ﻣﯽ ﮐﻨﯽ و ﻟﻤﺲ ﻧﻤﯽﮐﻨﯽ.وﻗﺘﯽ در ﺻﺎعقه ﻗﺪم ﻣﯽ زﻧﻢ و باراني ﺑﺮﺗﻦ دارم و ﺗﺸﻨﮕﯽ را ﻣﺰه ﻣﺰه ﻣﯽ ﮐﻨﻢ، ﺑﺮاﯾﻢ ﻃﻌﻢ ﮔﻼب ﻓﻤﺼﺮ و آب ﭼﺎه زﻣﺰم ﯾﮑﯽ اﺳﺖ ﻓﻘﻂ ﻣﯽ ﺧﻮاھﻢ ﺗﻮ تشنه و ﮔﺮسنه ﻧﺒﺎﺷﯽ و ﺗﺎ زﻣﺎﻧﯽكهﺻﺎﺣﺐ ﻓﺮزﻧﺪ ﻧﺸﻮی ھﯿﭻ ﻣﺰه ای ﺑﺎ ﻣﺰه ای دﯾﮕﺮ ﺑﺮاﯾﺖ ﺗﻔﺎوت ﻧﺨﻮاھﺪ داﺷﺖ و اﻓﺴﻮس كه ﺗﻮ آﻧﮭﺎ را ﻓﻘﻂ ﻣﯽ ﭼﺸﯽ و ﻟﻤﺲ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯽ . و ﺳﺮ اﻧﺠﺎم زﻣﺎﻧﯽ ﮔﯿﺴﻮاﻧﻢ ﺳﻔﯿﺪ و ﭘﺮﯾﺸﺎن ﺑﺎدھﺎ ﻣﯽ ﺷﻮد و ﻗﺼﯿﺪه ھﺎی ﺑﻠﻨﺪ و ﮐﻮﺗﺎھﻢ رو به اﻓﻮل ﻣﯽ رود اﮔﺮ ﻓﺮزﻧﺪی ﻧﺪاشته ﺑﺎﺷﯽ ﺗﻼش دﺳﺘﺎن ﺧﺸﻨﻢ را ﻧﺨﻮاھﯽ ﻓﮭﻤﯿﺪ و اﻓﺴﻮس كه اﯾﻨﮏ دﺳﺘﺎﻧﻢ را ﻓﻘﻂ ﺣﺲ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ و ﻟﻤﺲ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯽ .
پسر زﯾﺒﺎ روی ﻣﻦ ؛ امير علي جان
اﯾﻦ اوﻗﺎت كه ﺗﻮ را از ﺳﺮزﻣﯿﻦ ﻓﺮﺷﺘﮕﺎن ﺑﺮای ما به ارﻣﻐﺎن آورده اﻧﺪ دوﺳﺖ دارم ھﻤﺎﻧﻨﺪ ﻧﻘﺎﺷﺎن ﺗﻮ را ﺗﺮﺳﯿﻢ ﮐﻨﻢ و ﯾﺎ ﺑﮭﺘﺮ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﺗﻮ را ﺗﻮﺻﯿﻒ ﮐﻨﻢ ﺷﺎﯾﺪ به جز ﻣﻦ و ماماني ، اين خاله آفر مهربونت باشه كه با وجود تمام سختيها و مشكلاتي كه داره ﺗﻮ رو ﻣﯽ ﺷﻨﻮه و ﻣﯽ ﺑﯿﻨه و اﺳﺘﺸﻤﺎم ﻣﯽ كنه و ﺣﺲ ﻣﯽ ﮐﻨه و در ﯾﮏ ﮐﻼم دوستت داره . پس بايد قول بدي تا زنده هستي قدر محبتها و دوست داشتنهاشو بدوني . امير علي جان، از ﻣﻦ ﺑﭙﺬﯾﺮ اﮔﺮ ﮔﺎھﯽ در ازدﺣﺎم ﺧﺒﺮھﺎ ﮔﻢ ﻣﯽ ﺷﻮم و ﯾﺎ از ﺳﺮ اﺟﺒﺎر ﻧﻤﯽ ﺗﻮاﻧﻢ ﺗﻮ را ﺑﺮ زاﻧﻮاﻧﻢ ﺑﻨﺸﺎﻧﻢ و ﯾﺎ ﻧﻮک ﻗﻠﻤﻢ را ﺑﺮای ﺗﻮ به ﭼﺮﺧﺶ در آورم ﻣﻄﻤﺌﻦ ﺑﺎش ﺗﻮ را هميشه دركنار خودم حس ميكنم ، ھﻤﺎﻧﮕﻮنه كه اﯾﻨﮏ ﭘﺲ از راز و ﻧﯿﺎز ﺻﺒﺤﮕﺎھﯽ ام ﺗﻮ را در دل آرزو دارم و واژه ھﺎﯾﻢ را به ﻧﺎم ﺗﻮ معطر ميكنم كه به راﺳﺘﯽ آراﻣﺶ، ﭘﺲ از ھﺮ ﺳﺨﺘﯽ ھﺴﺘﯽ . دل نوشته بابايي
من، من بارها تو را بوسیده ام
بی آنکه فهمیده باشی
من بارها تو را بوییده ام
بی انکه خوابت پریشان شده باشد
و ساعت ها به تو خیره ماند ام
تا مبادا حافظه ام
لحظه ای از تصویر تو خالی باشد
پسرک دلبندم امير علي جان.
دل نوشته ماماني