امير عليامير علي، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 30 روز سن داره

خاطرات خوب امیر علی

بزرگ حافظان کوچک

1393/11/20 14:47
408 بازدید
اشتراک گذاری

سلام امیر علی جان ،

زمانی اینچنین می نویسم که چهارده روز از اسفند ماه سال نود سه گذشته و اینبار می خوام برات از دوست داشتنهای بی انتهام بگم و نه از درد دلهای ناگفته ام و از روزهای خوبی با تو حرف بزنم که خودت خالق اونها هستی . از روزهایی سخن بگم که کمی رها شده ام از روزمره گیهای همیشگی ام و خیلی راحت تر می تونم خیابونارو رد کنم و بلوارها رو قدم بزنم تا به همون پارکی برسم که درختاش 1491روز سن دارند ، درست هم اندازه با روزهای رفته عمرت و سایه هاشون وسعتی داره به اندازه بی قراری های دلم . و من اونجا در کنارت بنشینم و از رازهایی بگویم که گاهی هم به چشمونم سرایت می کنه .

پسر گلم ؛

وقتی اینارو میخونی شاید حافظه ات یاری نکنه ، در روزهایی که خود هیچ معنای رقابت رو نمی دونستی در جشنواره و مسابقه بزرگ حافظان کوچک شرکت می کردی ، و مورد آزمون قرار می گرفتی تا برآ ورد کنی که این ایام به کام تو است یا به نام دیگران. در آغاز این داستان شاید می شد گفت که رقابت دشواری خواهد بود ،بین تو و دیگر چهار ساله های که تو این مسابقه شرکت کرده بودند اما من که به سحر صدای تو و اعتماد به نفست ایمان داشتم و امیدوارتر از همیشه بودم .

یاد میاد اون روزی که چشمهای رنگین تو بهاری ترین زمستان را برایم رقم زد ، گفتم این همون پسریه که سربلندم خواهد کرد ، مورد توجه و لطف دیگران خواهد بود و او را دوست خواهند داشت و درروزی که تو و حسین پسر خاله شعر، یه دل دارم حیدریه، عاشق مولا علیه ، رو خوندید فضای سنگین سکوت مسجد شکسته شد و همه برای شما صلوات فرستادن ، این افتخار بزرگیه ، پدر تو بودن .دونستم که خواب من کم کم داره تعبیر میشه و این همون چیزی بود که آرزویش را داشتم و دارم .

پسرک کوچک من، امیر علی جان ؛

امروز هم موهای سفیدم را شمردم تعدادشون بیشتر شده بود ، نمی دونم تا کجا تماشاگر تو خواهم بود ، اما امروز ندای درونم به بزرگی تو گواهی داد و فهمیدم خورشید بازم متولد میشه اینبار نه از مشرق بلکه از نگاه گرم تو .به این ایمان آوردم که چشمان تو آفتابی ترین ظهر ممکن رو به بارون تبدیل خواهد کرد و  لبخند قشنگت دونه های روشن بارونو  وادار می کنه تا برات زیارت نامه بخونند و یقین حاصل کردم که آسمانی ترین پرندگان هم هیچ ترسی از نشستن بر روی دستهای مهربونت ندارن .

امروز دونستم برای خندوندن ماه نیازی به سفربه آسمونها نیست ، که اگه تو لبخند بزنی ، هاله ای از شادی قمر زمین رو فرا می گیره.

                                                                                                دل نوشته بابایی

 

 

پسندها (2)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

مامی پدرام فینگیل
20 بهمن 93 15:26