امير عليامير علي، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 30 روز سن داره

خاطرات خوب امیر علی

تولد 4 سالگی

1393/11/14 14:54
355 بازدید
اشتراک گذاری

هی می نویسم و هی د کمه ی Delete و نگه ميدارم که این سطر سطر هایِ نوشته ام پاک بشه. یک عالم حرف تویِ دلم هست ! دوست دارم راجع به تولد 4 سالگی پسرک دوست داشتنیم مطلب به یادگار بگذارم . امیر علی جان پسرک دلبندم تا لحظاتی دیگر عقربه های  ساعت که روی هم ساعت 17:30 رو نشون خواهد داد یک سال دیگه  خواهد گذشت از آخرین باری که شمع ها رو فوت کردی و همه برات دست زدند ! سالی که گذشت سالِ فوق العاده ای بود برای جمع سه نفرمون . منو تو و مامانی . اما هر چی بود تموم شد، و من هراسم از لحظه هایِ ناشناخته ی روبروست ! از روزهایی که دارند می آیند و من ایمان دارم که روزهای خوب دیگری در راه اند.، اما ...،  

امیر علی جان تولد تو  یک روز خاصه  برایِ من و مامانی ، یکروزی که هميشه دوستش خواهیم داشت و هميشه روزِ تولدت مثلِ لحظه ی تحویل سال پرم از یک حسِ ناشناخته که دیگه فرداش بخاطر نمیارم طعمشو. روزِتولد تو بهترین روز برای با هم بودنه، یه  روزِ خوب که باید قدر این روزها رو هم بدونیم ! باید از ته دل لبخندِ پررنگی بزنیم به همه ی بچه هایی که دعوتمون رو پذیرفتن و به تولد پسر کوچولومون امیر علی جان اومدن ،افتخار میکنیم به این دوستان و همراهان که همیشه با ما همراهند. آخه امسال فقط دوستاتو برای تولدت دعوت کرده بودیم که کلی هم بهتون خوش گذشت. امیر علی جان، دوست داشتم برای روزِ تولدت دسته گلی هدیه کنم!ولی با شروع تولدت دسته گلایی رو دیدم که اومده بودن تولد تو رو باشکوه تر کنن ( پریناز، مهرسا، الینا،سارینا، مطهره، ریحانه، حنانه، مائده ، فاطمه کوچولو، حسین پسر خاله،علیرضا، حمید رضا،محمد طاها، ابوالفضل) دسته گلایی که امیدوارم خداوند همیشه بهشون سلامتی بده و سایه پدر و مادرشون بالا سرشون باشه.

                                                                           

 

امیر علی جان امروز روزِ لبخنده برای من و مامانی مهربون ، فردا دستهامو ميگذارم تویِ دستهایِ خدا و آرام کنارِ گوشهایش زمزمه ميکنم از اینکه اجازه دادی این زندگی را با همه ی دردها و شادی ها و دلتنگيهایش تجربه کنم ازت ممنونم ،  ازاینکه همسر و فرزند مهربونی بهم دادی که کنارشون احساس آرامش کنم ممنونم ، روزی که قرار باشه بدون عشق و احساس زندگی کنم اون روز تنها روز مرگه منه، معتقدم بی عشق زیستن بی معناست ...

اما خدایا دلی دارم بسان شیشه که با تلخی بعضی از حرفها میشکند گوئی آنها سنگند و من شیشه ...                                                 دل نوشته تولد: بابایی

پسندها (1)

نظرات (0)