امير عليامير علي، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 30 روز سن داره

خاطرات خوب امیر علی

شب‌های یلدای دوره کودکی‌ام را فراموش نمی‌کنم

1393/10/4 12:29
635 بازدید
اشتراک گذاری

سلام امیر علی جان،

اکنون که برای تو می نویسم قالیچه زندگیمون به آخرین شب پاییز سال نود و سه رسیده  .پاییز ھزار رنگی که با چله نشینی شب یلدا به پایان می رسه و جای خودشو به زمستون سرد دوست داشتنی میده. جابجایی پی در پی فصل ھا و تغییر رنگ طبیعت چیزی نیست جز یک معجزه  ، از این ساده تر نمیشه و در شگفتم که این موجود دوپا نه درسی می گیره و نه تاملی میکنه ، و نه بر نقش بی نظیر خاک تفکر می کنه و نه با خاطره ھای آشنا ھمراه میشه ، چون فقط خودش رومیبینه و بس

پسر گلم، امیر علی جان

با این مقدمه میخوام تورو آماده کنم برای روزھای سرد ، برای روزھایی که شاید جسمت سرد نباشه اما ممکنه دلت یخ بزنه وبه دنبال جایی بگردی تا دلسردیاتو  با دلگرمی معاوضه کنی . نمیدونم دلخوشی ھاتو در کدام خانه قدیمی و یا روی کدامین تاقچه پیدا میکنی اما آرزو دارم اون عطر بی حواس و یااون عکس ناشناس تو رو به شاخه گلی مهمون کنه تا بخنده دلت نه بگریه چشمای خوشگلتاین آرزوی ھر پدریه  که پسرش روخوشبخت ببینه و آرامشی رویایی رو برای او تصور کنه.

                                                                

امیر علی جان ، شب یلدا بلندترین شب ساله و وقت بیشتری به ما برای شب‌نشینی و دور هم جمع شدن میده . من شب‌های یلدای دوران کودکیمو فراموش نمی‌کنم جون خیلی خاطره انگیز بود. به یاد دارم خیلی آجیل میخوردم  و از دیدن هندوانه و انار دون شده و بودن پیش بچه‌های فامیل به وجد میومدم . شب یلدا آیین بسیار زیبائیه که خوشبختانه نسل به نسل به ما منتقل شده و من معتقدم خود مردم این رسم رو تا به‌حال زنده نگه داشتن. ما از خانواده‌ها و قدیمی‌های فامیل این رسوم را یاد گرفته‌ایم. اگه اونا به این رسوم علاقه نداشتن قطعا ما نیز با این آداب آشنا نمی‌شدیم و شب یلدا هم مانند بسیاری از آیین‌های‌مان تنها در کتاب‌ها میموند و از یاد می‌رفت.

شب یلدا به نوعی حرمت گذاشتن به بزرگ‌تر‌هاست. من شخصا به‌خاطر حرمت به پدر و مادرم  و عشق و علاقه ای که  بهشون دارم  شب یلدا رو میریم خونشون . امسال خونه مامان بزرگ فرنگیس بودیم خاله ها و عموها هم به منزل ایشون اومدن وتا پاسی از شب بیدار بودیم . این رسم برای مامان بزرگ فرنگیس مهم بوده چون میدیدم که چطور و با چه عشقی تو آشپزخونه مشغول دون کردن انار بود ، میوه های شسته ، چای دم شده ، انار دون شده ، همگی حکایت از این داشت که چقدر احساس دور هم بودن براش مهمه، به غیر از خود یلدا ، کارایی که مامان بزرگ میکنه ،مهمون نوازیاش ،و حضور ش بهونه ای برای در کنار هم بودنه و با نگاه کردن به چهره مهربونش  آرامش خاطر پیدا میکنی . امیر علی جان امیدوارم بتونم اهمیت این شب رو به تو نیز بیاموزم وشما هم این عشق رو به نسل‌های بعدی منتقل کنی.

نماد‌های شب یلدا بی‌نهایت زیبا و جذابند. انار را بسیار دوست دارم و آجیل را هم از بچگی خیلی دوست داشتم اما تصویر شب یلدا در ذهن من با ماه شکل می‌گیره و من این شب، همیشه به آسمان و ماه نگاه می‌کنم.

در دوران بچگی شب‌های یلدا به‌خاطر جنب و جوش و بازی با بچه‌های فامیل زود خوابم می‌برد ولی الان که می‌تو نم بیدار بمونم  تا جایی که بتونم از تنقلات و میوه‌های مخصوص شب یلدا می‌خورم  آخه آدم حیفش میاد این میوه‌های رنگین و شیرینی‌ها  بمونه و فقط یکی ازاونا رو بخوره.

امیر علی جان نکته جالب توجه شب یلدای امسال مصادف شدن تولد خاله مریم تو این شب بود که با کیک تولدی که عمو جواد گرفته بود شب یلدا مو نو خاطره انگیز تر کرد. و تو با حسین پسر خاله هم حسابی شلوغ کردین و بازی کردین.و حسین هم که کلا عاشق تولد بازیه بر خلاف تو، با خاله مریم شمع تولدو فوت کردن وهمه براشون دست زدن و تولد خاله مریم رو تبریک گفتن.

عشق من ؛

بلند ترین شب سال رو برای ھم صحبتی با تو انتخاب کرده ام تا بلندترین ناگفته ھامو تو سکوت تو بخو نم ، شاید روزی بدردت بخورهشاید خیلی وقتاگوشت درد بگیره از اینهمه بی صدایی ، از تظاھر بیزار بشی  ، احساس کنی آنقدر دور شده ای که برگشتنت ممکن نیست ، وسعت زمین محدودبشه و واژه ھا رنگ تکرار پیداکنه  و در آخر دلت بشکنه، تازه اون وقت احساس می کنی قطعه ای از بھشت رو لازم داری تا گوشه اي ازاون بشینی ، زانوهاتو  بغلت بگیری و یه دل سیر گریه کنی . آن ھنگام دلنو شته ھای من مرھمی خواھد بود برای چشم انتظاری ات ، برای آنکه سرازیری زندگی تو رو مکدر نکنه ، پچ پچ آدمھا تو را در بی کسی محو نکنه و باعث نشه که یکی یکدونه من آھی از ته دل بکشه.

و کلام آخر اینکه

وقتی تو رو در آغوش دارم تمام دنیا از آِن منه و زمانیکه از من دور میشی دنیام محصور میشه به خیال با تو بودن . همون تصوراتی رو میگم که احساساتمو خیس ، چشمامو نمناک و لحظات زندگیمو ناب و دوست داشتنی تر از قبل میکنناین روزھا که شیرین زبونیتو به رخم می کشی ، وجودت به دستام حرکت میده و به ذھنم کلمات . دوست دارم ، تمام ھوایی که تو دراون نفس می کشی رو بو کنم تا رد کلامت به گوشم برسه، تا ُحرم نفسھات آرومم کنه دوست دارم آن ھنگام که مستحق فریادم چشم در چشمم بدوزی ، نگاه سنگینم را بفھمی ، نگذاری دلتنگی، دل نازکم کنه و به ھر بھانه کوچکی چانه ام بلرزه اما نگرانم که انگشتاتو روی  لبام بذاری ، و بگی ھیس! باباها که فریاد نمیزنن ...  دل نوشته بابایی

پسندها (2)

نظرات (1)

فرناز خاله آرسن جون
4 دی 93 13:47
ماشالله چه پسر خوشگل و خوشتیپی داری عزیزم خدا واستون حفظش کنه.خاله جونی آرسن تو جشنواره شرکت کرده رای بدین خوشحال میشیم