خداحافظ روزهای پایانی سال 91
سلام بر تو ، شکوفه به بار نشسته ام ؛
سلام بر تو ، اشتیاق شبهای پر ستاره ام ؛
سلام بر تو ، پسرک زیبای من ؛ سلام بر تو امیر علی جان که بر بلندای بیست و چهارمین روز از آخرین ماه سال ایستاده ای ؛
سلام ؛
امروز که چشمامو باز می کنم، صدای گنجشکها رسیدن بهار را نوید می دهند ، اومدن کسی یا چیزی نمی دونم و فقط توچشمهای خوشگل تو ، اومدن بهار رو میتونم حس کنم و من عاشقانه به همراه همسرم وتو پسر گلم به استقبال بهار میرویم .در این روزهای رویایی پایانی سال 91 می خوام احساسم را بنویسم ، نوشتنی که از سر عادت نیست ،
پسرم امیر علی جان ؛
رویای با تو بودن را نمی توان نوشت ، نمی توان گفت و حتی نمی توان سرود ، اما من به این مفهوم رسیده ام که با تو بودن قصه شیرینی دارد و کامم را گرم می کند و داشتن تو فانوسی است که به زندگی من و مامانی روشنایی خاصی داده. گاهی اوقات گنگ حرف می زنم ، نجوایم را فقط شاپرکها می شنوند و پروانه ها تفسیر می کنند ، کسی از ایما و اشاره ام چیزی نمی فهمد ، اما این بار با همیشه فرق دارد ، خوب گوش کن ، انگار شاخههای درختان هم مثل تو در حال شکوفا شدن هستند، چکاوکها نغمه بهاری می خوانند ، غنچه ها به نیابت از تو می رویند و همه به تو اقتدا می کنند و ما که در لبخند چشم تو ، وجود خدا را حس می کنیم .از زمانی که تو را در خانه داریم ، چقدر خوشبختیم ، وقتی که در اغوش بی کران دریایی ات و یا به انتظار ساحل نگاهت می نشینیم ، به آن امید که شبنم زلال احساست ، زنگار غم را از وجودمان بشوید .
پسرک خوشگل من امیر علی جان
اعتراف می کنم ، ازسالی که دلم با تو آشنا شده است و خلا دنیایِ بی جاذبه را با بودنت پر کرده ام ، وقتی در آغوشت می گیرم آنقدر آرام میشوم که فراموش می کنم باید نفس بکشم .جز تو چه کسی می داند بهار من و مامانی از 13 بهمن ماه آغاز می شود و جز تو چه کسی می داند با تو بودن حالمان را خوب و خوبتر می کند و یا شاید هیچکس نداند بهار ما فرا رسیده است ، همین الان ، همین جا و در کنار تو. میخواهم فریاد بزنم ، « بهاری ترین لحظه عمرم اینجاست » . سال من و مامانی در ساعت17/30دقیقه بعد از ظهر سیزدهم بهمن ماه تحویل می شود . پس می خوانیم به امید بر آورده شدن آرزوهایت :
یا مقلب القلوب و الابصار ، یا مدبر الیل و النهار ، یا محول حول و الاحوال ، حول حالنا الی احسن الحال