بهار 92
این روزها که سال نو شده و من مدام در فکر اینم که برای پسر گلم از خاطرات تحویل سال نو براش بنویسم ، البته با کمی تاخیر، احساس می کنم باید صدای نفسهایت را بنویسم .امیر علی جان درست از اولین روز عید مریض شدی از اون آنفلوانزای ویروسی که حسابی هم خودتو و هم ما رو اذیت کرد ،اونقدر حالت بد بود که حتی نتونستیم برای دید و بازدید خونه دوستان و آشنایان بریم و مجبور شدیم دوبار ببریمت بیمارستان و بعد از آزمایشهایی که ازت گرفتن خاطر جمع شدیم که خوشبختانه چیزیت نیست و فقط باید ازت مراقبت کنیم و خدا رو شکر حالت رفته رفته بهتر شد.
امیر علی جان
اکنون که 27 روز از بهار سال 1392 می گذرد ، به دیدنت اومدم تا نشون بدم چقدر لحظه هامو تزیین کرده بودم برای هنگامی که غنچهها به يمن قدومت ميشكفند و سنبل به افتخار تو خود آرایی می کند ، اومدم تا بنویسم وقتهایی که کنارم نیستی و من دلتنگ توام، دوست دارم مرور کنم تمام خاطراتی رو که با هم داشتیم وورق بزنم تمام لحظات شیرینی رو که به همراه تو و بابایی دارم .
دوست دارم در سال جدید که توأم شده با رقص شاپرکها و نغمه بهاری چکاوکها و هنگام شکفتن گلهای قشنگ، دستان تو را بگیرم و برایت سلامتی آرزو کنم و برایت به یادگار بگذارم آن آرزوهای خوبی را که در تصورت هست ، امیر علی عزیزم