امير عليامير علي، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره

خاطرات خوب امیر علی

روزهای بارانی

1392/1/31 12:37
164 بازدید
اشتراک گذاری

اولین دلنوشته رسمی سال جدید را در حالی برایت می نویسم که حال باران دیده‌ام بسیار خوب است و برای تجدید پیمان با تو سراپا آماده ام و می خواهم برایت تفسیر کنم آن لحظاتی را که تو در ذهنم تجسم می شوی و آرامش در من موج می زند . همان لحظاتی که  خدا را التماس می کنم تا همه دنیا را ارزانی دیگران کند ، ولی تو را از من نگیرد ، که من بخاطر تو زندگی را دوست دارم و به خاطر روی زیبای تو ، نگاهم به سوی هیچ کس خیره نمی ماند و این بی نهایت ترین لذت من است . 

پسردوست داشتنی ام ،

سی و یک روز از فروردین ماه سال یکهزار و سیصد و نود و دو شمسی گذشته است . هر سال در این تاریخ زمان برای من متوقف می شود ، شاید برایم حرف ناگفته ای دارد از روزهایی که خورشید خوشحال تر از همیشه در آن طلوع می کند ، از روزهایی که بدون چتر می روم زیر باران تا چشمهایم را ببندم و در خیالم به پرواز درآیم . از روزهای سفیدی که عطری به یادگار نمی خواهم ، چرا که یازده سال است خود گلی را در خانه ام دارم .

پسر عزیزم ، امیر علی جان

بیست و هفت ماهگیت مقارن گشته است باتولد سی و دوسالگی مامانی مهربون. تولدی مبارک و فرخنده از جنس عشق . تولدی که بعد ش مهم نیست  اگه چیزی از دنیا نداشته باشم ، همین مرا بس که خانه ای دارم و این خانه آسمان حیاطش همیشه آبی است و نیمه پیدا شده وجودم که زلال تر از باران است . و حس بسیار قشنگی دارم از اینکه کنار تو و مامانی هستم کسی را اکنون درکنار خود دارم که تمام زندگی ام پیشکش نگاه اوست .

همانی که همه زندگیم را از او دارم و محبتهایش را هیچگاه نمی توانم جبران کنم ، همانی که تمام دلخوشیم وجود پر مهرش کنار ماست ولی قدر نمیدانم ،همانی که طراوت حضورش در تاریکی ، کابوس بی نور چشمانم را می رباید و همانی که من با او به تو رسیدم امیر علی جان.

پس بگذار از زبان خودم او را اینگونه خطاب کنم .

همسر عزیزم ؛

یازده سال از با هم بودنمان گذشته و من هر روز بیش از پیش به این راز پی میبرم که تو خلق شده ای برای من تا زیباترین زندگی را برایم بسازی و به حق اینچنین بوده است .

همسر مهربانم ،

امشب که رها از زمان ، تنها برای تو غزل می خوانم و سرشار از عشق جاودانه ام ، دردی را احساس نمی کنم ، از مرگ نمی گریزم ، به ماه و ستاره ها چشم نمی دوزم ، و همه اینها بخاطر اینست که دستان گرم تو را در دستانم دارم .

به پاس تمام صبوری ها و مهربانی هایت در این یازده سال از تو سپاسگذارم و روی ماهت را می بوسم . وتولدت را تبریک میگویم و امیدوارم سالهای سال در کنار هم باشیم.

و حرف آخر،

پسر نازنینم ،

باران که می بارد دلم بی هوا، هوایت را می کند  و تمام روزهای بارانی ام را زیر چتر یاد تو سر می کنم  ، حتی حاضرم بخاطر تو خیس شوم تا بدانی چه جایگاهی در قلبم داری .

قلبی که ( با احترام به پدر و مادرم ) نیمی از آن متعلق به تو و نیمی دیگر متعلق به همسر مهربانم است و برای شما دو نفر در سینه ام می تپد .

                                                                         دل نوشته از طرف بابا بهرام

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)