امير عليامير علي، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره

خاطرات خوب امیر علی

تشکر از مامانی مهربونم

1391/12/28 10:43
186 بازدید
اشتراک گذاری

سلام بر امیر علی ، پسر آرزوهایم؛

دقیقا بیش از بیست پنج  ماهه که تو رو می بینم ، تو را می خونم و تو رو می نویسم و هر وقت لپ خوشگلتو  بوس میکنم ، شکر میکنم خدای مهربونو ، نه از سر اجبار ، که به نشانه خضوع به درگاهش و برای داشتن فرشته ای که ، الان اینجا پیش ماست .

پسر نازم ؛

لحظات شیرینی رو که کنارم نشسته ای ، آخرین روزهای زمستونه ، که با تموم زیبایی و کمالش در حال گذره ، اما تو از این ماه مگذر ، شاید یه روزی دلتنگ این روزهای زمستونی بشی.دلتنگ روزای بارونی و برفی، شاید یه روزی تو هم مثل بابایی عاشق فصل زمستون شدی  .

امیر علی جان بلند شو و با من به لب پنجره بیست وهشتمین روز از اسفند  ماه 91 بیا ، تا ببینی چگونه چند سال است که فراموش نکرده ام این روزای سختی رو که مامانی پشت سر گذاشته  و همونطور که به قداست چشمات ایمان دارم ، می دونم  هیچ وقت فراموش نمیکنی که مامانی مهربون چقدر برای تو پسر گلم زحمت کشیده کسی رو که با تو می خوابه و بدون تو بیدار می شه ، با تو می خنده و بدون تو اشک می ریزه ، باید تحمل کنه این همه فشار زندگی رو به دلیل مشغله کاری و تحمل کنه دوری تو رو تا بتونه بعد از ظهرا بیاد پیشت، با تو بزرگ می شه و بی تو پیر می شه تا تو روپرورش بده . پس، پسر گلم دوست دارم وقتی بزرگ شدی قدر زحمتها ، محبتها و فداکاریهای مامانی رو سرلوحه کارهات قرار بدی و همیشه یار و کمک مامانی باشی   . می دونم اگه می خواستی در مورد زحمات مامانی حرفی بزنی اینچنین می گفتی :

مامان عزیزم ؛

من هنوز کوچیکم و نمی تونم به تنهایی برات کادو بخرم ،من اونقدر کوچیکم که نمی تونم دسته گلی از رز ها و شقایق ها رو برات بیارم و روش بنویسم « گُل برای گُل » ولی می تونم بگم ، بایست کنار پنجره ، و به من نگاه کن و بگو: « سیب » تا عکسی برایِ قابِ لبِ طاقچه زندگی ام بگیرم .

مامان دوست داشتنی ام ؛

می دونم که برات چیزی ندارم به جز یک دنیا هیاهو و بازیگوشی و دلتنگی، اما همراه با اون هدیه ای که به همراه بابایی به تومامان مهربونم  پیشکش می کنم ، مامان خوبم ، به پاس زحماتی که برام می کشی ، فقط می تونم بگم : « دوستت دارم »

پسر گلم ؛

می دونم الفبا نمی دونی و شمردن اعداد رو تا عدد 10 بلدی بشماری ، اما اون کسی که چشمای زیبای تو رو رنگ کرده ، این قدرت روا به من داده ، تا توی چشمای خوشگلت نگاه کنم ،و لذت ببرم از جمله های شنیدنی و حرفهای قشنگی که به زبون میاری و ما رو مات و مبهوت خودت میکنی. همین چند روز پیش بود که وقتی تو خیابون کاشانی دست مامانی رو ول کردی و دویدی سمت جوب که اومدم بگیرمت اما پای خودم رفت تو جوب و خوردم زمین بماند که شلوار بابایی از زانو پاره شد اما خوشبختانه به تو چیزی نشد فقط یه کم ترسیدی و گریه کردی. تازه شب انگار یادت افتاده بود که بی مقدمه گفتی « بیچاره بابا خورد زمین » که به دنبال این حرفت که هم میگفتی و هم میخندیدی من ومامانی هم زدیم زیر خنده .

 امیر علی  جان ؛

حرفهای زیبایت را به جان میخرم و حاضر نیستم آن را با هیچی تو دنیا عوض کنم ، و به داشتن پسری با کمالات که با ادب هم هست ، افتخار می کنم.ودر پایان همسر مهربونم در ساعاتی که عقربه های خورشید ، روزهای پایانی سال 91 را بشارت می دهند و در آن هنگام که سرشار از ذوق داشتن تو هستم  ، به همراه پسر  گلمان امیر علی جان و دلتنگ تر از همیشه تمام قد می ایستم و کف زنان  پیشاپیش« سال نو را به شما تبریک می گویم » . امیدوارم سالی پر از سلامتی و موفقیت داشته باشی وسالهای سال در کنار همدیگر باشیم . انشاءالله                          ازطرف بابایی

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)