امير عليامير علي، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره

خاطرات خوب امیر علی

كودك بمون

1392/10/15 14:08
199 بازدید
اشتراک گذاری

سلام امير علي جان ؛

منتظرت بودم ، خوش اومدي به دفتر مشقم ، میدونستم اگر هیچ شب دیگه اي به سراغم نیایی لااقل امشب رو كه گيتار ، دست بابايي ديدي مياي پيشم تا صداي اونو دربياري و بعدش بگي نيگا كن بابايي من دارم گيتار ميزنم . برای همین حرفهای ناگفته زیادی دارم . اینگونه راحت تر می تونم درد دل کنم و یا بهتر می تونم حرفهایی رو بگم که در عالم بچگی طرفداران بیشتری داره .

بین خودمون باشه گاهی اوقات به تو غبطه می خورم و خنده داره اگه بگم دوست دارم جای تو باشم ، جای خودِ خودِ تو . جای کودکی معصومانه ات ، جایی که درهیبت کودکی هر کاری روانجام می دی و هیچ کس تو رومواخذه نمی کنه ، جایی که خندهاتو به بالاترین قیمت می خرند و صدای قدم های تو برای هیچ کس غریبه نیست .

پسر زیبای من ؛

در این دنیای وانفسا گاهی آرزو می کنم به عقب وعقب تر برگردم ، حتی به کودکی و به همان رویای شیرین بی خیالی. آخه عزیز من ، کودک که باشی وقتی با صدای بلند گریه کنی همه دردت رو می فهمند و نازت رومی کشند . کودک که باشی می تونی چشمهای خیست رو به همه نشون بدي بدون اونکه خجالت بکشی . کودک که باشی کسی هست که برات لالایی بخونه تا تو خوابت ببره . کودک که باشی زندگیت رو مقایسه نمی کنی و بی کم و کاست ازاون لذت می بری . کودک که باشی چیزهایی رو می شکنی که مطمئناً هیچ کدوم نامشون دل نیست . کودک که باشی حس تملک در تو موج نمی زنه و چه ساده و بی آلایش می بخشی هر آنچه رو که دوست داری .

کودک که باشی سکوت و صبوریتو به حساب ضعف و بی کسی ات نمیذارن . کودک که باشی دستانت در دستان خداست و هیچ کدام حاضر به جدا کردن دستهای یکدیگر نخواهید بود . کودک که باشی اشتباهاتت رو پای کودکیت می نویسند و شیرین کاریهاتو  به پای بزرگ شدنت . کودک که باشی غرورت رو هم می خرند  و برای بوسیدن روی ماهت لحظه شماري ميكنن . کودک که باشی عطر تنت گلها رو وادار به تعظیم می کنه و زلال بودنت، باران را . خلاصه کودک که باشی مهربانی رو دوست  خواهی داشت ، گذشت رو می فهمی ، با سادگی انس می گیری و خندیدن رو زیور خود می کنی .

گل باطراوت زندگی ام ؛ امير علي جان

اینهايي رو که گفتم و شنیدی معنایش این نیست که زندگی بزرگسالیمو دوست ندارم ، نه ،  بلکه خدا رو شاکرم و قدردان داشته هایم هستم ، داشته هایی که گاهی از سرم هم زیادی اند . اما دلم می خواد دلتنگیهامو  بدونی ، تا مبادا آن طرف تر حسرت روزهای رفته رو بخوری که می شد برایت بسرایم . می خوام برات بنویسم تا بدونی این روزهای شیرین ، چگونه طلایه دار عمر نازنینت خواهد بود ، دلم می خواد ساده گذر نکنی از روزهایی که بی تکرارند .

هرچند کودکی های این سالها مثل قدیما نیست ، نه بازیهایش جذابیت گذشته رو داره و نه تفریحاتش رنگ و بوی آن روزهای کودکی ما رو . اما کودکی در هر زمانی شیرین و خاطره انگیزه و از تو می خوام به حرمت موهایم که يواش يواش یک به یک سفید می شن برام کودک بمونی .

پسر کوچولوی من؛

کودک بمون ، برای همیشه ، اینجوري منم راحتترم و بهتر می تونم نوشته هام رو رنگ خدا بزنم و به تو بفروشمشون .

کودک بمون حداقل بخاطر دلتنگی های گاه و بیگاه من و برای آنکه واژه هام بی مزه نمونه . بخاطر اينكه تا ابد دوست دارم ، کودک بمون و کودک بمون وکودک بمون .   

                                                                       از دل نوشته هاي بابا بهرام

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)