امير عليامير علي، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره

خاطرات خوب امیر علی

بازﮔﺸﺖ به دوران ﮐﻮدﮐﯽ...

1392/6/26 11:34
233 بازدید
اشتراک گذاری

 سلام امير علي جان

 

دل نوشته اي  از خاطرات بابايي رو برات آپ كردم تا بعدها كه بزرگتر شدي و اين متنها رو خوندي شايد دوست داشته باشي بدوني دوران كودكي بابايي چطوري بوده پس اين مطالب رو خوب بخون شايد يه روزي به دردت بخوره.

بخش ﻋﻈﯿﻤﯽ از وﺟﻮدم ﻣﺮﺑﻮط ﺑﻪ ﮔﺬﺷﺘﻪ و ﺧﺎﻃﺮاﺗﻤﻪ، ﺧﺎﻃﺮات دوران ﮐﻮدﮐﯽ ام، ﻧﻮﺟﻮاﻧﯽ ام، ﺧﺎﻃﺮات ﻣﺤﻠﻪ ای ﮐﻪ ﺗﻮش ﺑﺰرگ ﺷﺪم، ﻗﺪ ﮐﺸﯿﺪم، ﻣﺪرﺳﻪ رﻓﺘﻢ، ﺧﺎﻃﺮات ﺧﻮﻧﻪ پدري توي شهرك الله اكبركه هنوزم پدر و مادرم اونجا زندگي ميكنن ﮔﺬﺷﺘﻪ ای ﮐﻪ ﺷﺎﯾﺪ ھﻤﻪ ی ھﻮﯾﺖ ﻣنو ﺑﺎ ﺧﻮدش ﺑﻪ ھﻤﺮاه داره،ﮔﺬﺷﺘﻪ ای ﮐﻪ ﺷﺎﯾﺪ زﯾﺒﺎﺗﺮﯾﻦ و ﺷﯿﺮﯾﻦ ﺗﺮﯾﻦ ﻟﺤﻈﺎت زﻧﺪﮔﯽ ﻣﻦ ﺑﻮده و ھﺴﺖ. وﻗﺘﯽ ﺑﺎ پسراي ھﻤﺴﺎﯾﻪ ﻏﺮق در ﺑﺎزی ﮐﻮدﮐﺎﻧﻪ ﻣﯽ ﺷﺪم، ﻗﺎﯾﻢ ﻣﻮﺷﮏ، ﮔﺮﮔﻢ ﺑﻪ ھﻮا...وﺳﻄﯽ...و انواع و اقسام بازيهاي گروهي مثل هفت سنگ و فوتبال گل كوچيك و الك دولك، تبرك، استپ آزاد، خر پليس،و...

ﺧﺎﻃﺮات ﺗﺎﺑﺴﺘﻮﻧﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﺎﻣﺎن ﺣﯿﺎط رو آب ﭘﺎﺷﯽ ﻣﯽ ﮐﺮد، ﺑﻌﺪش توي حيات ﻓﺮش پهن ﻣﯽ ﮐﺮد و ﮐﻢ ﮐﻢ ﺑﺴﺎط ﺷﺎم رو آﻣﺎده ﻣﯽ ﮐﺮد، ﺧﺎﻃﺮات ھﻨﺪوﻧﻪ ھﺎﯾﯽ ﮐﻪ توي ھﻤﻮن حيات ﻣﯽ ﺧﻮردﯾﻢ، ﺧﺎﻃﺮات ﺷﺒﺎﯾﯽ ﮐﻪ دور ھﻢ ﺟﻤﻊ ﻣﯽ ﺷﺪﯾﻢ، ﺧﺎﻃﺮات ﺷﺒﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺗﺎ ﭘﺎﺳﯽ از ﺷﺐ ﺑﻪ آﺳﻤﻮن ﺧﯿﺮه ﻣﯽ ﺷﺪم و ﺑﻪ ﺳﺘﺎره ھﺎی ﭘﺮ ﻧﻮری ﮐﻪ آﺳﻤﻮن ﺳﯿﺎه روﻣﺰﯾﻦ ﮐﺮده ﺑﻮد ﻧﮕﺎه ﻣﯽ ﮐﺮدم و ھﻤﯿﺸﻪ ﯾﮑﯽ از اون ﺳﺘﺎره ھﺎ ﻣﺎل ﻣﻦ ﺑﻮد ﻣﺎل ﺧﻮد ﺧﻮد ﻣﻦ. ﺧﺎﻃﺮات ﭘﺎﺋﯿﺰھﺎی رﻧﮓ و وارﻧﮕﯽ ﮐﻪ وﻗﺘﯽ ﻣﯽ ﯾﻮﻣﺪن ھﻤﻪ ی ﻗﺸﻨﮕﯽ ھﺎی دﻧﯿﺎ رو ﺑﺎ ﺧﻮدﺷﻮن ﻣﯽ آوردن و ﻣﻦ ﻋﺎﺷﻖ راه رﻓﺘﻦ روی ﺑﺮگهاﯾﯽ ﺑﻮدم ﮐﻪ ﺧﺶ ﺧﺶ اش اﻧﮕﺎر آروﻣﻢ ﻣﯽ ﮐﺮد، ﻋﺎﺷﻖ ﻗﺪم زدن زﯾﺮ ﺑﺎرونهای ﭘﺎﺋﯿﺰی ﺑﻮدم، ﺧﺎﻃﺮات ﺷﺐ ھﺎی ﯾﻠﺪاﯾﯽ ﮐﻪ ھﻤﯿﺸﻪ ﯾﺎدآور ﯾﮑﺴﺎل ﺑﺰرﮔﺘﺮ ﺷﺪن ﻣﻦ ﺑﻮدﻧﺪ، ﺧﺎﻃﺮات ﭘﺮﻧﺪه ھﺎی ﮐﻮچ ﮐﺮده ای ﮐﻪ ھﺮ ﺳﺎل ﭘﺎﺋﯿﺰ روي كانال كولرﺧﻮﻧﻤﻮن ﻣﯽ ﯾﻮﻣﺪن و ﻣﻦ ھﻤﯿﺸﻪ بهشون دوﻧﻪ ﻣﯽ دادم.ﺧﺎﻃﺮات بهارھﺎﯾﯽ ﮐﻪ اوﻣﺪن و رﻓﺘﻦ و ﻣﻦ ﻋﺎﺷﻖ ﺷﮑﻮﻓﻪ ھﺎی درﺧﺖ آﻟﺒﺎﻟﻮي ﺗﻮی ﺣﯿﺎط ﻣﻮن ﺑﻮدم،و خوب يادمه كه توي حياطمون يه درخت آلبالو و يه درخت گيلاس داشتيم.و يه اتاق كه ديوارش كاهگلي بود. ﺧﺎﻃﺮات ﺑﺎرونهای بهاری ﮐﻪ دﯾﻮارھﺎی ﮐﺎھﮕﻠﯽ خونمون رو ﺧﯿﺲ ﻣﯽ ﮐﺮد و ﻣﻦ ﺳﺮﻣﺴﺖ از ﻋﻄﺮ دﯾﻮارھﺎی ﺑﺎرون ﺧﻮرده ، ﮐﻮدﮐﯽ ﻣﯽ ﮐﺮدم. خاطره بازي بسكتبال تو ي حياط خونمون با توپ پلاستيكي كه داداش بزرگم رضا يه سبد پلاستيكي بزرگ رو زيرشو بريده بود و با ميخ زده بود به ديوار  و ما هم خوشحال از اينكه ميتونيم تو حياط خونمون بسكتبال بازي كنيم. و چه ذوقي ميكرديم از اينكه توپمون توي سبد جاي ميگرفت.

ﺧﺎﻃﺮات زﻣﺴﺘﻮن ھﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺳﺮﻣﺎ و ﺑﺮف ﻓﺮاووﻧﯽ ﮐﻪ ﻣﯽ ﯾﻮﻣﺪ روزھﺎ ﻣﺪرﺳﻪ ھﺎ ﺗﻌﻄﯿﻞ ﻣﯽ ﺷﺪ،و من هميشه دنبال كتونيهاي سرسري ميگشتم كه بتونم خوب سر بخورم،امير علي جان توي محله مون يه تپه بزرگ بود كه زمستونا كه اون موقع ها يادمه برف زيادي ميباريد مثل الان نبود كه اصلاً برف نميبينيم، همه بچه هاي كوچه جمع ميشديم پيش تپه كه ديگه معروف شده بود به تپه سفيده. ﺧﺎﻃﺮات آدم ﺑﺮﻓﯽ ھﺎﯾﯽ ﮐﻪ درﺳﺖ ﻣﯽ ﮐﺮديم، ﺧﺎﻃﺮات ﺳﺮﺳﺮه بازي از ﺑﺮف ھﺎﯾﯽ ﮐﻪ از ﭘﺸﺖ ﺑﻮم ﭘﺎرو ﮐﺮده ﺑﻮديم ﺗﻮی ﺣﯿﺎط، ويا تو ي كوچه با برف سنگر درست ميكرديم وروي ديواره سنگرمون چند تا سوراخ ايجاد ميكرديم كه مثلاً اينا دوربينه و و با اين دوربين سنگر مقابل رو چك ميكرديم. ﺧﺎﻃﺮات دﺳﺖ ھﺎﯾﯽ ﮐﻪ ازﺳﺮﻣﺎ ﮐﺮﺧﺖ ﻣﯽ ﺷﺪ و ﻓﻘﻂ و ﻓﻘﻂ ﮔﺮﻣﺎی ﮐﺮﺳﯽ اﻟﺘﯿﺎﻣﯽ ﺑﺮای اون ﺑﻮد، ﺧﺎﻃﺮات ﭼﮑﻤﻪ ھﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﻦ ھﻤﯿﺸﻪ ازﺷﻮن ﻣﺘﻨﻔﺮ ﺑﻮدم، ﺧﺎﻃﺮات ﺷﺐ ھﺎﯾﯽ ﮐﻪ از ﺷﺪت ﺧﺴﺘﮕﯽ ﺑﺮف ﺑﺎزی ﻧﻤﯽ دوﻧﻢ ﮐﯽ و ﮐﺠﺎ ﺧﻮاﺑﻢ ﻣﯽ ﺑﺮد ﺑﻌﺪھﺎ ﮐﻪ ﺑﺰرﮔﺘﺮ ﺷﺪم ھﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺑﺮام رﻧﮓ و ﺑﻮﯾﯽ دﯾﮕﻪ داﺷﺖ...ای ﮐﺎش ﺗﻮی ھﻤﻮن ﮐﻮدﮐﯽ ﻣﯽ ﻣﻮﻧﺪم...ای ﮐﺎش اون ﭘﺎﮐﯽ و ﻧﺎﺑﯽ ﺑﺮای ھﻤﯿﺸﻪ ﻣﻮﻧﺪﮔﺎر ﺑﻮد. ﻣﯽ ﺧﻮام رﺳﻤﺎً از ﺑﺰرﮔﺴﺎﻟﯽ اﺳﺘﻌﻔﺎ ﺑﺪم و ﻣﺴﺌﻮليتهای ﯾﮏ پسربچه ھﺸﺖ ﺳﺎﻟﻪ روﻗﺒﻮل ﮐﻨﻢ. ﻣﯽ ﺧﻮام ﺑﻪ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺑﺮﮔﺮدم، به وقتي كه براي خريدن چند تا نون ساعت چهارصبح ميرفتيم نون وايي و نوبت ميگرفتيم و همونجا تو خرابه اي كه كنار نونوايي بود آتيش روشن ميكرديم و گرم ميشديم تا نوبت نون گرفتن ما بشه چه سختيهايي رو تحمل ميكرديم ، يا براي پر كردن كپسول گاز سه تا كپسولو همزمان با پا حركت ميداديم و ميبرديم به جايي كه اسمش شيشه بري بود و اونجا نوبت ميگرفتيم و كپسولهارو با يه زنجير و قفل به همديگه قفل ميكرديم تا اشتباهي كسي با خوش نبره يا با كپسولاي ديگه قاطي نشه،چون اون موقع ها يعني سال 1365 گاز كشي وجود نداشت. يا براي خريد برنج كوپني كه تازه اعلام شده بود تو اون زمستوناي سرد ميرفتيم و نوبت ميگرفتيم و با خودمون پتو ميبرديم و دور خودمون ميپيچيديم . اون وقتا همه چيز كوپني بود و صفي. الان كه فكرشو ميكنم ميبينم ما چه بچه هاي خود ساخته اي بوديم كه از هيچ چيز ترس و واهمه نداشتيم و به قول معروف گليم خودمونو از آب بيرون ميكشيديم. و هيچوقت نگذاشتيم پدر و مادرمون براي خونه خريد كنن. البته اينم بگم كه اون وقتا ھﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺳﺎده ﺑﻮد، ھﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﭘﺎک ﺑﻮد، وﻗﺘﯽ داﺷﺘﻢ رنگها رو، ﺟﺪول ﺿﺮب رو، ﺷﻌﺮھﺎی ﮐﻮدﮐﺎﻧﻪ رو ﯾﺎد ﻣﯽ ﮔﺮﻓﺘﻢ، وﻗﺘﯽ ﻧﻤﯽ دوﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﭼﻪ ﭼﯿﺰھﺎﯾﯽ ﻧﻤﯽ دوﻧﻢ و ھﯿﭻ اھﻤﯿﺘﯽ ھﻢ ﻧﻤﯽ دادم. ﻣﯽﺧﻮام اﯾﻤﺎن داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ ﮐﻪ ھﺮ ﭼﯿﺰی ﻣﻤﮑﻦ اﺳﺖ و ﻣﯽﺧﻮام ﮐﻪ از ﭘﯿﭽﯿﺪﮔﯿهﺎی اين دﻧﯿﺎ ﺑﯽ ﺧﺒﺮ ﺑﺎﺷﻢ. ﻣﯽﺧﻮاﻢ دوﺑﺎره ﺑﻪ ھﻤﻮن زﻧﺪﮔﯽ ﺳﺎده ﺧﻮدمون ﺑﺮﮔﺮدم، ﻧﻤﯽﺧﻮاھﻢ زﻧﺪﮔﯽ ﻣﻦ ﭘﺮ ﺑﺸﻪ از دورﻧﮕﯽ، ﺑﯽ مهری، ﺗﻤﻠﻖ، دروغ، ريا و ... امير علي جان پسر گلم ﻣﯽﺧﻮام ﺑﻪ ﻧﯿﺮوی ﻟﺒﺨﻨﺪ اﯾﻤﺎن داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ، ﺑﻪ ﯾﮏ ﮐﻠﻤﻪ ﻣﺤﺒﺖ آﻣﯿﺰ، ﺑﻪ ﻋﺸﻖ، ﺑﻪ مهرﺑﺎﻧﯽ، ﺑﻪ دوﺳﺘﯽ، ﺑﻪ ﻓﺮﺷﺘﮕﺎن، ﺑﻪ اﺷﮏ، ﺑﻪ ﺑﺎران، ﺑﻪ ﺧﺪاوﻧﺪ و....

چقدر زود ورق زدیم اینارو و چقدر زود گذشت

                                                                             از دل نوشته هاي بابايي

بچه های جدید چی میفهمن از زندگی؟ چی حالیشونه؟ 
وقتی یه دست گل کوچیک تو خیابون نزدن
تا حالا با توپ دولایه که لایش گشاد باشه بازی کردن ببینن از راگبی سخت تره ؟ 
تا حالا از این توپ دولایه سفتا خورده تو رونشون حس کنن قطع شده پاشون ؟ 
تا حالا توپشون رو شوتیدن زیر ماشین گیر کنه بگه فیسسسس بعد همه بچه ها فحششون بدن ؟ 
تا حالا توپشون افتاده تو جوب آب ببره دو پا برن تو جوب بیارنش ؟ 
تا حالا توپشون افتاده خونه همسایه تک بیارن کی بره زنگ بزنه ؟ 
تا حالا توپ دو لایه پیدا کردن از خوشحالی تا خونه روپایی بزنن ؟ 
تا حالا شده تو راه بقالی واسه خرید توپ پلاستیکی قرمز و سفید پول رو گم کنن اونوقت همونجا بشینن گریه کنن ؟ 
میدونن تو گل کوچیک گل زیر طاق حکم تشرف به درگاه حق تعالی رو داشت ؟ 
میدونن لیگ محله از بوندس لیگا مهمتره ؟ 
میدونن یعنی چی ساعتها پشت تیردروازه بزرگترا وایسادن تا بازیشون بدن یعنی چی ؟ 
میدونی دعوت بچه های محله بغلی واسه یه سه گله کم از یک لشگر کشی  نداشت ؟
دریبل تو گل می دونن چیه ؟ سانتر از جناحین تو یه کوچه 6 متری دیدن ؟
 اصلاً میدونن آقاسيد چطوری توپو جر میداد ؟ 
با دخترای کوچه فوتبال بازی کردن که همه جای تنشون جای چنگ باشه آخر بازی ؟ 
شوت یه ضرب میدونن چیه ؟ دور نزدیک می فهمن کنایه از کدام ضربه بوده ؟ 
یه تیکه تو گل می دونن کی جایگزین پنالتی میشه ؟ 
یه پا ثابت موقع پنالتی میدونن اشارت به کدام پا داره ؟ 
تا حالا ژست دو پا ثابت موقع پنالتی گرفتن ؟ 
تا حالا موقع حمله به سمت دروازه با صدای بلند آهنگ فوتبالیستها رو خوندن ؟ 
میدونن داشتن تور دروازه برای گل کوچیک یه آپشن حساب میشد و مخصوص مایه دارا بود ؟
 اوووه بخوام بنویسم یه کتاب میشه اندر احوالات گل کوچیک ... آخه چی میفهمن اینا ؟!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)