امير عليامير علي، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره

خاطرات خوب امیر علی

شكر خداي خوبي كه دنيا رو آفريده

1391/7/5 12:53
198 بازدید
اشتراک گذاری

 می دانی پسر گلم ، مادر که باشی دنیا یک رنگ دیگر است....بو و مزه همه دنیا برایت فرق می کند...

مادر که باشی تمام دلخوشیت می شود خنده ی طفلت...حاضری هر کار مسخره ای را که بلدی بکنی تا کودکت بخندد و تو دلخوش باشی به حضورش و یادت برود تمام دردهایت را، تمام دلتنگی هایت را و فراموش کنی دوري كودكت را... فراموشی خوب است خیلی خوب...

اما همه این ها لذت آن لحظه را دارد که به خودت می آیی و می بینی داری روزی هزار بار خدا را شکر می کنی ....شکری که نه از سر زبان است و می دانی از روی عادت نیست...آنقدر عمیق است که گاهی دلت بخواهد بنشینی و زار بزنی برای تمام ثانیه هایش...

شاکرم خدایا برای تمام لحظاتی که می گذرانم با این نعمتت..شاکرم برای آن خستگی وسرخوشی که وقتی پسرم امير علي دوست دارد خودش سه طبقه آپارتمان را بالا بیاید و به پاگرد آخر که می رسد خسته می شود و دستهایش را بلند می کند که بغلش کنم....شاکرم برای این کلمات بزرگتر از دهانش که دهانم راازتعجب بازمیکند....شاکرم برای تمام شیرین کاری ها و خرابکاری هایش...شاکرم که هست و حس خوب شکر را دارم...

چه قدر خوب است خدایا ...چه قدر خوب است که به اين بنده حقيرت توجه داری و اجازه می دهی بندگی کنم ...هر چند خودم می دانم شايد بنده خوبی نیستم... خدايا شکرت

                      

پهن می کنم جلویم آن جا نماز کربلایی سبز رنگ دور طلایی کوچکی را که خواهرم مريم  برایم چند سال پیش از مشهدآورده ...می ایستم رو به قبله و تو پشت به قبله!!! چادرم را تا جایی که می توانم دور خودم می پیچم.... اگر نبینی صورتم را و جایی باز باشد از این چادر ، مجبوریم مشترک بخوانیم نمازمان را با یک چادر...  شروع می کنم به خواندن حمد و تو شروع می کنی به "پیس پیس کردن "درست چشم در چشم من... رکوع می روم سردر نمی آوری از انجامش، سجده که می روم مهرم را که تمام این مدت در دست داشتم روی جانماز می گذارم هنوز سرم به مهر نرسیده که چیزی محکم می خورد پس کله ام و آن چیزی نیست جز سر تو...می خندی و همین که سر بر می دارم جایم را می گیری آن هم به حالت دراز کش!!!خوشم می آید از این حالتت...سجده تو طولانی تر از من است.. من رکعت دومم هستم که می فهمی ایستاده ام....دستهایم را به حالت قنوت می گیرم و تو همچنان پیس پیس می کنی و لب و لوچه ات را کج و کوله..متوجه دستانم که می شوی دستانت را می گیری جلوی صورتت و همچنان ذکر می گویی انگار یادت می آید با این دست ها کار دیگری هم می کرده ای قبل از این!! حیف که نمی شود نماز را شکست که اگر می شد همان دم سجده شکر می گفتم...

خدایا شرمنده ام اما خودت حق می دهی ریسه بروم سر هر وعده نمازم ونفهمم که چه می خوانم این روزها!!!

بین تمام کارهای تلنبار شده روی سرم وهمزمان کار کردن در چند جهت و چند جا و هم زدن غذای روی گاز و شستن ظرفهای روی هم قرار گرفته داخل سینک ، سر زدن به لباسشويي و در آوردن لباسها از لباس شویی و هزار کار دیگرو فکر خیال های جور و واجور تنها چیزی که آرامم می کند و خستگی را فراموش ميكنم صدای بازی کردن و حرف زدن توست.... امروز برای اولين بار يه بازي سه نفره انجام داديم . به اين صورت كه اتو رو  روي زمين ميذاشتيم و بعد من و تو به همراه بابايي روي مبل مي نشستيم و بابايي شروع ميكرد به شمردن 1 2 3 به محض اينكه شمردن تموم ميشد سه نفري از روي مبل شروع ميكرديم دويدن كه هركسي زودتر اتو رو برداره اون برنده ميشد عزيزم نميدوني با چه سرعتي از روي مبل پايين مي پري و خودت رو به اتو مي رسوني با اون دويدن خاصت كه آدم از خنده روده بر ميشه....فکر کن چه حظی می برم من:

پی نوشت: خدایا می توانم شاکر نباشم وقتی ریسه می روم از تلفظ کلمات غلط و اشتباه کودکم ؟!!وقتی برنامه عمو پورنگ رومی بینه و با هیجان داد می کشه دون دون !!! یا وقتی با جدیت آشپزخانه را نشانم می دهد و می گوید:آب آب "....و يا با لحن جالبي ميگه مامان بيا ، بيشين ، پاشوو....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)