امير عليامير علي، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 20 روز سن داره

خاطرات خوب امیر علی

خاطره امير علي و بابايي تو مشهد

1391/8/4 9:56
159 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دارو ندار من

آقا جون اول از همه شهادت دردونت رو بهت تسلیت میگم.من به فدای دل محزونت.امام رضا اگه بدونی چقدر دلم واسه از تو گفتن تنگ شده بود.اگه بدونی اون شب که مشهد بودم و اشکام سرازیر بود چقدر دلم صدات زد.....بگو که شنیدی.!امام رضا چند شب پيش متعلق به جوادت بود و من هوایی حرمت..هوایی این بودم که يه جايی بشینمو به زردی گنبدت خیره بشم و حرفامو از چشای خیسم بخونی.باور کن آقا جون از اون وقتي كه قرار شد بيام به پا بوسيت دلتنگ یه دقیقه پرسه زدن توی حرمتم.دلتنگ صدای یا امام رضا گفتن دردمندای پشت پنجره فولاد که با صدای اونا بغض منم بتركه.

آقای مهربونم که تنها یه دردونه داری اونم جوادته....جان جواد عزیزت قسم امشب که دخیل بسته های پنجره فولادت رو به آرامش محض رسوندی بعدش یه نظر به تموم اونایی بنداز که دستاشون به آسمونه و منتظر یه لبخندتن آخر سر هم منو یادت بمونه و از قلم نندازم

گفتم به دل که بهر گدایی کجا روم؟

گفتا برو به طوس بگو يا اباالجواد

آقای مهربونم سلام

برای پرواز ملائک آسمان ها را جارو میزنم مبادا در حرمت ذره ای مه دیده شود .برای عاشقانت دعا میکنم شاید روزی برای دیدنت رهسپار شوند.آن شب میان اشکهایم برایت از صداقت چشمانم سرودم از ترنم صدایی که مدام تو را میخواند، در دل می گویم آوازم نیز بوی تو را گرفته است.لحظه دیدارت را به یاد خواهم سپرد وقتی از شوق نگاهت چشمانم لبریز اشک است و لبهایم هم آواز كبوتراني که تو را صدا می زنند. آقا برای خوبیهایت هفت آسمان هم کم است تمام ستاره ها تو را نجوا میکنند .سحرگاهان از حرمت صدای ربنای ملائک می آید.کبوتران حرم اذن دخولت را می خوانند وصدای نقاره خانه ات, تمام کننده رازهای گفته شده است و شروع نیازی دیگر.حسودی می کنم به دیواره های حرمت که هر صبح گاه زائرانت بر آنها تکیه می زنندو با اشک وآه تورا می خوانند به کبوترانی که روزی خود را از حرمت می گیرند وتا شب به عشق بازی تو مشغولند.مرا بخوان برای لحظه ای کوتاه نه, برای هميشه ،مرا بخوان.به همراه پسرم ، امير علي در صحن كوثر در حال قدم زدن هستيم و به طرف سقاخانه در حركت،كه امير علي پرسيد بابا اين چيه ومن هم گفتم اين سقاخانه است كه اينجا آب ميخورند و وضو ميگيرند. دوباره صداي امير علي منو به خو د آورد بابا بيا بيا.... بريم و منو به طرف رواق دارالحجه راهنمايي كرد . از پله ها رفتيم پايين جمعيت زيادي كه كه در حال خواندن زيارت نامه و نماز بودند و امير علي با تعجب خاصي به آنها نگاه ميكرد و بين آنها قدم ميزد. به امید دیدار حضرت عشق.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)