امير عليامير علي، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره

خاطرات خوب امیر علی

تشكر از خواهر مهربونم

،امير علي جان پسر قشنگم قصه زندگی ما خیلی عجیبه. گاهی فکر می‌کنم اگر برای هر کدوم از ما خاطرات بزرگسالیمون رو تو بچگیا تعریف کنند، فکر می‌کنیم که این هم یکی از قصه‌های کتابهاست. اما خود کودک من حالا می‌دونه که اینطور نیست، همه اینها واقعیت داره و زندگی خیلی زیبا و هنرمندانه آهسته آهسته ما رو بالا و پایین می‌بره و کوچه پس کوچه‌های رویایی و اسرارآمیزش رو نشونمون میده یکی از همین کوچه‌ها، کوچه مادریه، مادر شدن و یهو دیدن خودت جلوی یه بچه که تقریبا دو سال و هفت ماهه كه اومده تو زندگیت. بعد وقتی فکر می‌کنی به اون روزهای آخر بارداری و حس خستگی و انتظار و اینکه همه اونها الان فقط یه خاطره شده ...
30 مرداد 1392

حس خوب

بگذار و بگذر ... هر روز و هرشب تمام نداشته هام رو مرور میکنم تا یادم بمونه که چه چیزهایی نداشتم و الان دارم ... ياد گرفتم  هیچوقت به داشته هام تو زندگی دل خوش نکنم و حسرت نداشته هام رو  نخورم ... ياد گرفتم  گاهی ببینم و دل نبندم ..بگذارم و بگذرم .تمام تلاشم اینه که اینها رو به امير علي هم یاد بدم . خداي مهربونم گاهی که دلم از این و اون و اطرافيان نزديكم ميگيره فقط و فقط به آسمان مینگرم و کمی با تو درد دل میکنم . خدا جون اينو ميدونم كه بیشتر از همیشه به تو نیاز دارم ...  برای بودن,   گاهی لازم است که نباشی!   شاید نبودنت, بودنت را به خاطر آورد...   و دوری همیشه دلت...
15 مرداد 1392

بازيكن منچستر

 پسر گلم،  تو بهترین منظره ازتمام دنیای من وماماني هستی.   کارسختیه درموردبزرگترین اتفاق زندگیت صحبت کنی ولی چون قراره این دست نوشته نشانه عشق یک پدر به پسرش باشه پس خطاب به تو می نویسم امیر علی عزیزم ، اینقدر از آمدنت خوشحالم که تمام نمازهایم را به شکرانه وجود تومی خوانم وممنونم ازتوکه حس زیبای پدربودن رو به من هدیه کردی وممنونم ازماماني مهربون وفداکارت که فقط خدامیدونه چقدر به خاطر تو زحمت می کشه.خلاصه از ماماني هرچی بگم کم گفتم.پس بذاربرای اینکه حقش ضایع نشه هیچی نگم وقضاوت رو به خودت واگذارکنم تاوقتی که بزرگ بشی.راستی بذار از آرزوی قبلی وقلبی خودم هم بگم که (( انشاا..خداعاقبتت رو ختم به خیرکنه و تو رو محب واقعی ا...
15 مرداد 1392

آرزوي مادر

سلام عزیز دلم !امير علي مامان  ! روز به روز شیرین تر و دوست داشتنی تر ازقبل می شی و منو میبری به روزهای خوش کودکی و نوجوانی خودم . عاشق دست ماماني شدي و مياي بازوي ماماني رو ميگيري و حسابي فشارش ميدي بعدشم ميگي:ماماني عاشق دستتم، انقدر بازوهامو فشار دادي كه دستام درد ميكنه . وقتي تو رو ميبينم ياد روزهای خوش و شیرین بازی و سرگرمی و شیطنتهای کودکانه که تمام دلخوشیمون بود مي افتم . گل قشنگم !  این نامه یا بهتره بگم این حرفها فقط و فقط برای خود تو نوشته شده و مختص خودته ! پس حسابی گوش کن و همه رو به خاطر بسپار . این حرفها و نکته ها برای تو پسرک شیطون و بازیگوش خودمه که فعلا هیچ  ...
12 مرداد 1392

شب قدر، شب یلدای عاشقان

امشب ایوان نجف را غم گرفته                                                      شاید فاطمه درآن ماتم گرفته خداوندا می خوام دوباره متولد بشم این شب ها بهترین زمان برای تولدی دوباره است خدایا وقتی به گناهانم ،زندگیم ،خطاهایم ،سخنان گزافه ام  فکر می کنم دلم می گیره وقتی به سیرت گناه آلودم و به خیانت هایی که در حق خودم روا داشت...
7 مرداد 1392