امير عليامير علي، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره

خاطرات خوب امیر علی

23 ماهگي امير علي

امير علي جان این روزا با داشتنت، با بودنت، با حضور گرمت، دوباره دارم احساس عاشقی می کنم. احساس می کنم همه بهترین های دنیا رو دارم.   می دونی بهترین های دنیا واسه من چیه؟!   بهترین وقت دنیا همون وقتیه که تو به دنیا اومدی و قدم های بهشتی خودتو توی این دنیای خاکی گذاشتی و شدی بهشت من و بابایی.   بهترین لحظه دنیا اون لحظه ایه که در آغوشت می گیرم و سر کوچولوت و روی سینه ام می زاری و آروم می گیری و پر می شی از آرامش و امنیت. انقدر این لحظه قشنگه که بابایی  می گه : واقعا هیچی واسه بچه آغوش مادرش نمی شه.   بهترین عطر دنیا بوی خوش تنته وقتی گردن قشنگت و بو می کنم و با خودم فکر می کنم تا حالا هیچوقت همچین بوی ...
9 بهمن 1391

پسر بامزه

پسر گلم امير علي جان ، جديدا انقدر بلبل زبون شدي كه با همه صحبت ميكني . كلمه هايي رو تكرار ميكني و از ما ميخواهي كه بعد تو تكرار كنيم .مثلا به ماماني ميگي بگو دوچرخه و وقتي ماماني ميگه دوچرخه با اون لحن قشنگنت صداتو كلفت ميكني و ميگي سيبيييييييييييل بابااااااااااااااااات مييييييييچرخخخخخخخخه. يا از خودت كلمه هايي رو ميگي كه خيلي نامفهومه و از ما ميخواي بعد از تو تكرار كنيم مثلا ميگي بگو چيپسي- بگو توكانتمني. بگو كوپالو و از اين قبيل كلمات و هر چي كه ميگذره كلماتت سخت تر ميشه. تا طرف مقابلت نتونه تكرار كنه. ديشب با سارينا كلي بازي كردي و بابايي يه آهنگ تولد براتون گذاشته بود و شما هم حسابي شلوغ ميكرديد و بعد از اينكه سارينا گفت ميخوام برم پ...
9 بهمن 1391

يك داستان واقعي

سلام به پسر گلم  که همیشه عاشقانه دوستش دارم ميخوام يه حقيقت باور نكردني رو برات تعريف كنم تا زماني كه بزرگ شدي و اين مطلب رو خوندي ، بدوني كه تو چه پسر نازي بودي و هيچوقت ماماني رو اذيت نكردي، حقيقتي كه وقتي اونو يادآوري ميكنم اشك تو چشام جمع ميشه . ماجرا از اونجايي شروع شد كه يه روز صبح كه داشتم آماده ميشدم برم سر كار از خواب بيدار شدي و طبق عادت هر روز دوست داشتي شير بخوري ، اومدم كه بهت شير بدم وسينمو يه مقدار فشار دادم ،كمي شير ريخت بيرون ، وتواز اون روز به بعد ديگه شير نخوردي ، الان نزديك به يك هفته ميشه كه ديگه شير مامانو نميخوري ، البته بعضي وقتها مامانو صدا ميكني به بهانه شير خوردن ولي وقتي ميام پيشت خودت ميگي نه نه شير نه ...
26 آذر 1391

امير علي، عاشق باران

  من برگ بودم که باران گرفت                      ودیدم که این قصه پایان گرفت بهار تو آمد به دیدارمن                              و آخر مرا از زمستان گرفت کویر تنت رابه باران زدند                           تن آسمان را عطش جان گرفت  تو میرفتی و چشم من چشمه بود             ومن خیس بودم که باران گرفت   عجب بارشی بود برجان من                  که چو...
11 آذر 1391

سينه زني امير علي

پسرك ناز و خوشگلم سلام   پسركم  الان که دارم این متن رو مینوسم ساعت 12.45 بامداد روز یکشنبه س  روز عاشوراس عزیزم شما الان خوابی  یه خواب آروم یه خواب زیبا ، داشتم تلویزیون نگاه میکردم  روضه خوانی داشت با ناله میخوند . از بی تابی های حضرت زینب میخوند،از ناله های های رباب از ناله های طفل سه ساله امام حسین، یکدفعه دلم گرفت، نتونستم تحمل کنم اومدم  بالای سرت نگات کردم و بوسیدمو بوییدمت ، وای که چقدر سخته یه لحظه خودمونو گذاشتن به جای رباب به جای زینب به جای رقیه و بجای مظلومین کربلا  وقتی دستمو روی سینه ت گذاشتم و صداي قلبتو با دستام حس کردم  کمی دلم آروم گرفت پاورچین پاورچین خودمو به در اتاقت رسوندم...
11 آذر 1391

اولين باران پائيزي

باز باران  بي بهانه با ترنمهاي زيبا كودكانه مي رود زين سو به آن سو مي خورد بر تار گيسو بس گوارا بود باران وه چه زيبا بود باران در دلم يادش كنم ياد خاطراتي كه به من داد باز باران روي بامم خيس شد خاطره هايم ياد آن دوران شيرين ياد آن روزهاي زيبا پيش چشم همه ما ياد آن الا دولكها ياد آن دوز و كلك ها ياد بالا و بلندي ياد آن سرسره بازي زير باران رفتن و شاد حس خوبي كه به من داد ياد آن خاطره هامان باز باران باز باران ...
8 آذر 1391

بازيهاي كودكانه

اين روزا درخواست زيادتري داري به اينكه باهات بازي كنم. توپ بازي اولين پيشنهاده كه حالا قشنگ توپ رو پرت ميكني براي طرف مقابل و توپي كه به سمتت پرت ميشه ميگيري واونو ميزاري زمين و دوباره شوت ميكني. توي بازي با اسباب بازيهات هم هي ميگي مامان بيا ومنظورت اينه كه بياباهام بازي كن ولي به هرچي دست ميزنم اونو برميداري و ميگي تو با اون يكي بازي كن،‌ سوار كاميونت ميشي و شروع ميكني به گاز دادن، بعضي وقتها هم كاميونتو برميگردوني و با آچار شروع ميكني به تعمير كردن كاميونت.بازي كردن با بچه هاي هم سن و سالتو خيلي دوست داري و مدام به بچه هاي ديگه دستور ميدي مثلا وقتي پسر خاله حسين چيزي رو كرده تو دهنش بهش ميگي حسين نخور نخور . عاشق كتاب داستان حسني و ...
16 آبان 1391

اولین نقاشی امیر علی

پسر گلم ديشب اولین نقاشی خود را كشيدي؛ پر از غرور و افتخار شدم، لذت بردم، جون گرفتم و همه ي خسته گيهام دررفت. پاداشم رو گرفته بودم. امیرعلی عزيزم: شاهد مداد گرفتنت، آن هم به طرز خاصی بودم و هرکدوم از مداد رنگیات که نوک نداشت و تو نمی تونستی نقاشی کنی و با شیرین زبونی خاصی میگفتی مامان نمیشه و مدادت رو با یه مداد دیگه عوض میکردی و با خودت میگفتی با این، با این. چه لحظات شیرینی است اين واقعه ي عظيم بودنت. پسرم دارد نقاشي میکشد. آميزه اي از رنگهاي صورتي و نارنجي و قرمزو آبی كه با هيجان تمام از  مدادرنگیهاش که توي انگشتاي كوچيكش شکل خاصی داشت،روي كاغذ سفيد دفتر شكل میکشید. اين باشكوهترين لحظات من خواهد بود.لحظه هایی که پسرم در حالی که...
16 آبان 1391

خاطره امير علي و بابايي تو مشهد

سلام دارو ندار من آقا جون اول از همه شهادت دردونت رو بهت تسلیت میگم.من به فدای دل محزونت.امام رضا اگه بدونی چقدر دلم واسه از تو گفتن تنگ شده بود.اگه بدونی اون شب که مشهد بودم و اشکام سرازیر بود چقدر دلم صدات زد.....بگو که شنیدی.! امام رضا چند شب پيش متعلق به جوادت بود و من هوایی حرمت..هوایی این بودم که يه جايی بشینمو به زردی گنبدت خیره بشم و حرفامو از چشای خیسم بخونی. باور کن آقا جون از اون وقتي كه قرار شد بيام به پا بوسيت دلتنگ یه دقیقه پرسه زدن توی حرمتم.دلتنگ صدای یا امام رضا گفتن دردمندای پشت پنجره فولاد که با صدای اونا بغض منم بتركه. آقای مهربونم که تنها یه دردونه داری اونم جوادته....جان جواد عزیزت قسم امشب که دخیل بسته های پنجره ...
4 آبان 1391