امير عليامير علي، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 30 روز سن داره

خاطرات خوب امیر علی

نوشته های یک مادر و پدر عاشق

  به همین سرعت بیست و هفت ماه از بودن پسر یکی یک دونه من گذشت.... بیست و هفت ماهی که با تمام سختی ها و مثل برق و باد گذشت و حسرت میخورم که چرا بیشتر ازشون استفاده نکردم.... دلم لک زده برای نوزادی امير علي جان و آروم بودنش و شیر دادن بهش.... عکسهاش رو که نگاه میکنم انگار ده سال پیش بوده.... زمان خیلی خیلی زود میگذره... و مسلما به همین سرعت هم بزرگتر خواهد شد و مدرسه خواهد رفت و .. و... و.. و دل من برای همین روزها هم تنگ خواهد شد که بتونم درآغوشش بگیرم و بدون دردسر تا میتونم ببوسمش و به خودم بچسبونمش... روزهایی که دیگه خبری از این آغوشها نیست... پس سعی میکنم همین روزها رو با تمام وجودم ببلعم و برای خودم و دلم حفظشون کنم.... روزهای دو تایی...
4 خرداد 1392

لحظه هاي ناب اين روزا

لحظات شیرین این روزا , روزایی که انقدر قشنگ و دوست داشتنی در حال سپری شدن هستن که دلم میخواد زمان متوقف بشه و تموم این روزا همینطور ثابت بمونه ای کاش میشد لحظه  لحظه های بودن با تو رو برای همیشه ثبت کرد  , وجود یه فرشته نازنین و شیرین زبون بهمون یادآوری می کنه که در همه حال شکرگزار خداوند بزرگ و مهربونی باشیم که همیشه نوازشگر قلب و روح و جسممونه , فرشته ای که این روزها صدای قشنگش طنین انداز زندگیمونه و معنی عشق و دوست داشتنو بیشتر از هر لحظه ای به ما می چشونه « فرشته ای که این روزا برامون بلبل زبوني مي كنه , قصه میگه , شعر میخونه و کاری می کنه که دل من و بابایی رو حسابی شاد ميكنه، اونوقته که از خوشحالی هر جا که هستیم و مشغول ...
27 ارديبهشت 1392

روز مادر

امروز روزِ توست، ای مهربان‌ترین فرشته‌ی خدا. بگو چگونه تو را در قاب دفترم توصیف کنم؟ صبر و مهربونيتو  چطور تو ابعاد کوچيک ذهنم جا بدم؟  اون زمون که خط خطی های بی‌قراریمو با مهر و محبّتت پاک می‌کردی و با صبر و بردباری کلمه‌ به کلمه ی زندگيو به من دیکته می‌گفتی خوب به خاطرم مونده .  و من بازم فراموش می‌کردم   محبت تشدید داره.  تو تموم مراحل زندگی، قدم به قدم، هم پای من اومدی، بار ها به زمین افتادم و هر بار با مهربونی دستمو گرفتی.  آری، از تو آموختم، حتی در سخت ترین شرایط،  امید رو هرگز از یاد نبرم.   یادم نمی‌ره چه شب ها که تا صبح ب...
14 ارديبهشت 1392

بهار 92

این روزها که سال نو شده و من مدام در فکر اینم که برای پسر گلم از خاطرات تحویل سال نو براش بنویسم ، البته با کمی تاخیر، احساس می کنم  باید صدای نفسهایت را بنویسم .امیر علی جان درست از اولین روز عید مریض شدی از اون آنفلوانزای ویروسی که حسابی هم خودتو و هم ما رو اذیت کرد ،اونقدر حالت بد بود که حتی نتونستیم برای دید و بازدید خونه دوستان و آشنایان بریم و مجبور شدیم دوبار ببریمت بیمارستان و بعد از آزمایشهایی که ازت گرفتن خاطر جمع شدیم که خوشبختانه چیزیت نیست و فقط باید ازت مراقبت کنیم و خدا رو شکر حالت رفته رفته بهتر شد. امیر علی جان اکنون که 27 روز از بهار سال 1392 می گذرد ، به دیدنت اومدم تا نشون  بدم چقدر لحظه هامو  ...
31 فروردين 1392

روزهای بارانی

اولین دلنوشته رسمی سال جدید را در حالی برایت می نویسم که حال باران دیده‌ام بسیار خوب است و برای تجدید پیمان با تو سراپا آماده ام و می خواهم برایت تفسیر کنم آن لحظاتی را که تو در ذهنم تجسم می شوی و آرامش در من موج می زند .  همان لحظاتی که  خدا را التماس می کنم تا همه دنیا را ارزانی دیگران کند ، ولی تو را از من نگیرد ، که من بخاطر تو زندگی را دوست دارم و به خاطر روی زیبای تو ، نگاهم به سوی هیچ کس خیره نمی ماند و این بی نهایت ترین لذت من است .  پسردوست داشتنی ام ، سی و یک روز از فروردین ماه سال یکهزار و سیصد و نود و دو شمسی گذشته است . هر سال در این تاریخ زمان برای من متوقف می شود ، شاید برایم حرف ناگفته ای دارد از ...
31 فروردين 1392

تشکر از مامانی مهربونم

سلام بر امیر علی ، پسر آرزوهایم؛ دقیقا بیش از بیست پنج  ماهه که تو رو می بینم ، تو را می خونم و تو رو می نویسم و هر وقت لپ خوشگلتو  بوس میکنم ، شکر میکنم خدای مهربونو ، نه از سر اجبار ، که به نشانه خضوع به درگاهش و برای داشتن فرشته ای که ، الان اینجا پیش ماست . پسر نازم ؛ لحظات شیرینی رو که کنارم نشسته ای ، آخرین روزهای زمستونه ، که با تموم زیبایی و کمالش در حال گذره ، اما تو از این ماه مگذر ، شاید یه روزی دلتنگ این روزهای زمستونی بشی.دلتنگ روزای بارونی و برفی، شاید یه روزی تو هم مثل بابایی عاشق فصل زمستون شدی  . امیر علی جان بلند شو و با من به لب پنجره بیست وهشتمین روز از اسفند  ماه 91 بیا ، تا ببینی چگونه ...
28 اسفند 1391

شاهزاده مامان و بابا

سلام پسرگلم این روزا حال و هوای عید و خونه تکونی و خرید رو می شه همه جا دید ...روزا و سالها مثل برق میگذرن...مامان حسابی به فکر تغییر و تحوله باورت نمیشه بس که نقشه می ریزم تو ذهنم بعداز ظهرا با همه ی خستگی کار اداره باید کار خونه رو هم انجام بدم!! این نیز بگذرد . عزیز دلم تو سلامت باشی خستگی چه معنی داره . تو این هفته ای که گذشت اتفاق خیلی بدی برای تو افتاد طبق عادت هر روز میرفتی روی فرشهای لوله شده که گوشه اتاق گذاشتیم و میگفتی بپرم و گارد پریدن میگرفتی البته بابایی زیر پاتو برات امن میکرد تا خدای نکرده اتفاقی برات نیفته. ولی نمیدونم چی شد که ایندفعه وقتی پریدی پایین به قدری گریه کردی  که ما گفتیم خدای نکرده برای پاه...
24 اسفند 1391

خداحافظ روزهای پایانی سال 91

سلام بر تو ، شکوفه به بار نشسته ام ؛                                                     سلام بر تو ، اشتیاق شبهای پر ستاره ام  ؛ سلام بر تو ، پسرک زیبای من ؛  سلام بر تو امیر علی جان که بر بلندای بیست و چهارمین روز از آخرین ماه سال ایستاده ای ؛ سلام ؛ امروز که چشمامو باز می کنم، صدای گنجشکها رسیدن بهار را نوید می دهند  ، اومدن کسی یا چیزی نمی دونم و فقط توچشم‌های خوشگل تو ، اومدن بهار رو میتونم حس کنم و من عاشقانه به همراه  همسرم وتو پسر گلم به استقبال بهار میرویم . در ...
24 اسفند 1391