نوشته های یک مادر و پدر عاشق
به همین سرعت بیست و هفت ماه از بودن پسر یکی یک دونه من گذشت.... بیست و هفت ماهی که با تمام سختی ها و مثل برق و باد گذشت و حسرت میخورم که چرا بیشتر ازشون استفاده نکردم.... دلم لک زده برای نوزادی امير علي جان و آروم بودنش و شیر دادن بهش.... عکسهاش رو که نگاه میکنم انگار ده سال پیش بوده.... زمان خیلی خیلی زود میگذره... و مسلما به همین سرعت هم بزرگتر خواهد شد و مدرسه خواهد رفت و .. و... و.. و دل من برای همین روزها هم تنگ خواهد شد که بتونم درآغوشش بگیرم و بدون دردسر تا میتونم ببوسمش و به خودم بچسبونمش... روزهایی که دیگه خبری از این آغوشها نیست... پس سعی میکنم همین روزها رو با تمام وجودم ببلعم و برای خودم و دلم حفظشون کنم.... روزهای دو تایی...
نویسنده :
مامان وبابای امیرعلی
12:55