امير عليامير علي، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 30 روز سن داره

خاطرات خوب امیر علی

معجزه عشق

ﻧﻮر ﭼﺸﻤﻢ ؛ در ﻧﺨﺴﺘﯿﻦ روز هاي ﺳﺎل يك هزار و ﺳﯿﺼﺪ و ﻧﻮد و ﺳﻪ ھﺠﺮی ﺷﻤﺴﯽ ﺑﻪ  ﺳﺮاﻏﺖ آﻣﺪه ام ﺗﺎ ﻧﺎﻣﻪ ای ﺑﻪ ﺗﻮ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ و در آن ﺑﮕﻮﯾﻢ ﮐﻪ روﯾﺶ  ﺳﺒﺰ ﮔﯿﺎھﺎن درﮐﻨﺎر ﺗﻮ ﭼﻘﺪر زﯾﺒﺎﺳﺖ ، و ﭼﻪ زﯾﺒﺎﺗﺮ ﮐﻪ آﺳﻤﺎن  ﺧﺎﮐﺴﺘﺮی ام ﺑﺎ ﺗﻮ آﺑﯽ ﻣﯽ ﺷﻮد .  ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ ﮐﻪ دﺳﺘﻪ ھﺎی ﮐﺒﻮﺗﺮان ﺳﻔﯿﺪ در ﭘﯿﺸﺎﭘﯿﺶ ﻗﺪﻣﮫﺎﯾﺖ ﺑﻪ ﭘﺮواز  در آﻣﺪه اﻧﺪ ﺗﺎ ﺧﺒﺮ از ﺑﯽ ﺧﺒﺮی ﺑﺎرش ﺑﺮف ﺑﯿﺎورﻧﺪ و ﻣﮋده دھﻨﺪ ﺑﺮ  ﺑﻨﻔﺸﻪ ھﺎ ﮐﻪ دﯾﮕﺮ اﺳﯿﺮ ﺳﺮﻣﺎ ﻧﺨﻮاھﻨﺪ ﺷﺪ .  در ﻧﺎﻣﻪ ام ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ ﮐﻪ وﻗﺘﯽ ﺑﺎران ﺑﺮ ﺷﺎﻟﯿﺰارھﺎ ﻣﯽ ﺑﺎرد و ﻗﺎﯾﻖ ﺑﻪ ِﮔﻞ  ﻧﺸﺴﺘﻪ اﺣﺴﺎﺳﻢ را ﺑﺸﺎرت ﻣﯽ دھﺪ و درﯾﺎی ﻣﺘﻼﻃﻢ را ﺑﻪ ﯾﺎد ﻣﯽ  آورد و ﺷﺎﺧﻪ ھﺎی ﺟﺎﻣﺎﻧﺪه از ﺑﮫﺎر را ﻧﻮازش ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ، اﯾﻦ ﻓﻘﻂ ﻧﺎم ﺗﻮ اﺳﺖ ﮐﻪ ﻟﺒﮫﺎی ﺗﺮک...
21 فروردين 1393

تاريخ آشنايي

ﺳﻼم امير علي  ﺟﺎن ؛ ﺣﺎﻟﺖ ﭼﻄﻮره پسر زﯾﺒﺎی ﻣﻦ  ﺧﻮﺑﯽ ؟ ﻧﻤﯽ دوﻧﻢ اﯾﻨﺒﺎر ﭼﮕﻮﻧﻪ  آﻏﺎز ﮐﻨﻢ ! 42 روزه ﮐﻪ ﺑﺼﻮرت ﻋﻠﻨﯽ ﭼﯿﺰی از دﻟﻢ ﻧﻨﻮﺷﺘﻢ و اينو  ھﻢ ﺧﻮب ﻣﯽ دوﻧﻢ ﮐﻪ ﮐﺎﺳﻪ ﺻﺒﺮت ﻟﺒﺮﯾﺰ ﺷﺪه از ﻧﺒﻮدنام .  ﺷﺎﯾﺪ در اﯾﻦ ﻣﺪت ﺑﺎ كسي ديگه ھﻢ درد دﻟﯽ ﻧﮑﺮده ﺑﺎﺷﻢ ، اﻣﺎ در  ھﻤﯿﻦ ﻧﺒﻮدنهاي ﮔﺎه و ﺑﯿﮕﺎھﻢ دلنوشته هايي در ذهن داشتم ولي وقت كافي براي تايپش نداشتم، به خاطر همين اكنون اين مطالب رو برات به يادگار مي گذارم . پسر ﻋﺰﯾﺰم ؛پسر ﻋﺰﯾﺰﺗﺮ از ﺟﺎﻧﻢ ؛ در روز تولدت نتونستم برات مطلبي بنويسم ، به خاطر مريضي دختر عمو فاطمه ، كه خدا رو شكر فاطمه هم خوب شد . خدارو صد هزار مرتبه شكر. سيزدهم بهمن ، ﺗﺎرﯾﺦ آﺷﻨﺎئيه كه اونو توذھﻨﻢ ﻣﺮور ﻣﯽ ﮐﻨﻢ...
19 فروردين 1393

حس وظيفه

امير علي ﺟﺎن ؛ دوﺳﺖ دارم وﻗﺘﯽ ﺑﺰرگ ﺷﺪی ، آﻧﻘﺪری كه ﺗﻮﻧﺴﺘﯽ ﺧﻮب و ﺑﺪ رو از ھﻢ ﺗﺸﺨﯿﺺ ﺑﺪي ،به همه  ﺑﮕﻮﯾﯽ كه ﭘﺪرو مادرم ﺑﺮای ﻣﻦ در ﺳﺎﻟﮭﺎی اول زﻧﺪﮔﯿﻢ ، زﺣﻤﺘﯽ ﻧﮑﺸﯿﺪه و آنچه اﻧﺠﺎم داده اند ، از ﺳﺮ وظيفه ﺑﻮده اﺳﺖ ، ﺗﺎ همه ﺑﻔﮭﻤﻨﺪ ، وﻗﺘﯽ ﻣﮭﻤﺎﻧﯽ را دﻋﻮت ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ، ﺗﻤﺎم ﻣﺴﺌﻮﻟﯿﺘﺶ ﺑﺎ ﻣﯿﺰﺑﺎن  اﺳﺖ ، نه اينكه ﺑﺮ ﺳﺮ او ﻣﻨﺖ ﻧﮭﻨﺪ كه ﻣﺎ ﺑﺮای ﺗﻮ ﻓﺮش ﻗﺮﻣﺰ ﭘﮭﻦ ﮐﺮده ﺑﻮدﯾﻢ . دوﺳﺖ دارم وﻗﺘﯽ ﺑﺰرگ ﺷﺪی به همه ﺑﮕﻮﯾﯽ اﯾﻦ روزھﺎ ، ﺣﻖ داﺷﺘﯽ در ﻗﺎﻟﺐ ادب ﺷﯿﻄﻨﺖ ﮐﻨﯽ ، ﺑﭽﮕﯽ ﮐﻨﯽ ، زﻣﯿﻦ ﺑﺨﻮری ، ﺑﺮﺧﯿﺰی و ﺑﺎز ﺑﺪوی ، و ﺣﻖ داﺷﺘﯽ اﻧﺘﻈﺎر ديدنمون رو ﭘﺲ از ﯾﮏ روز  ﮐﺎری ﺑﮑﺸﯽ ، و ﺑﺮ روی دوﺷمون ﺗﺎ اوج آسمون ﭘﺮواز ﮐﻨﯽ ، ﺑﺮای ﺑﺎزﯾﮭﺎی ﺑﭽﮕﺎنه ﺑﮭﺎنهﮔﯿﺮی ﮐﻨﯽ  و ﺧﻮدت رو ﺑﺮام...
6 اسفند 1392

دعا براي سلامتي فاطمه دو ست داشتني

  ﺳﻼم امير علي جان ؛ اومده ﺑﻮدم ﯾﮏ ﭼﯿﺰھﺎﯾﯽ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ ، درﺳﺖ ﯾﺎدم ﻧﯿﺴﺖ .به ﮔﻤوﻧﻢ ﻣﯽ ﺧﻮاﺳﺘﻢ از اﯾﻦ ﭼﻨﺪ روز ﻏﯿﺒﺘﻢ  ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ و ﯾﺎ ﺷﺎﯾﺪ از ﺧﻨﺪه ھﺎیِ روز گذشته تو كه مصادف بود با تولد چهار سالگيت ، ﺷﺎﯾﺪ ھﻢ اومده ﺑﻮدم بگم ﺗﺎ اﻧﺘﮭﺎی ﺟﺎده زﻧﺪﮔﯿﻢ دوﺳﺘﺖ دارم و دﻟﻢ ﻣﯽ ﺧﻮاد در ﺧﻨﺪه ھﺎ و ﮔﺮيه ھﺎﯾﺖ ﮔﻢ بشم و در ﺑﻮی ﺧﻮﺷﺖ ﭘﯿﭻ و ﺗﺎب ﺑﺨﻮرم . ﻣﺎﺗﻢ ﺑﺮده اﺳﺖ ، اﻧﮕﺎر ھﺰار جمله نگفتهﺻﻒ ﮐﺸﯿﺪه و ﻣﻨﺘﻈﺮ ھﺴﺘﻨﺪ كه اﻧﮕﺸﺘﮭﺎﯾﻢ از اﺳﺎرت  رھﺎﯾﺸﺎن ﮐﻨﺪ . واژه ھﺎی زﯾﺎدی را به ﺧﺪﻣﺖ ميﮔﺮﻓﺘﻢ ﺗﺎ ﮐﻠﻤﺎﺗﯽ ﺟﺪﯾﺪ ﺧﻠﻖ ﮐﻨﻨﺪ ، اما نميشد كه نميشد. ﻣﺎﺗﻢ زدﮔﯽ اين روزاي ﻣﻦ ﭼﯿﺰ ﺟﺪﯾﺪی ﻧﯿﺴﺖ ، ﺧﻮب ﺑﺨﺎﻃﺮ دارم اين  ﻟﺤﻈﺎت ﺷﻮﻣﯽ رو كه ﺑﺮای ﺣﯿﺎت دختر عمو فاطمه دﺳﺖ به داﻣﺎن اﻣﺎم رﺿﺎ و ...
15 بهمن 1392

پند زندگي

اﻣﺸﺐ ﺧﻮاﺑﻢ ﻧﻤﯽ ﺑَﺮَد ، ﺑﻪ ھﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﻓﮑﺮ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻢ ﺟﺰ ﺗﻮ ، ﻟﺤﻈﻪ ھﺎ  رو ﭘﺲ ﻣﯽ زﻧﻢ و ﺑﻪ دﻧﺒﺎل دو ﮔﻮش ﺷﻨﻮا ھﺴﺘﻢ ﺗﺎ ﮐﻤﯽ ازھﻮای  ﺑﺎروني دﻟﻢ ﺑﮕم ، اﻣﺎ ﭼﻪ ﺟﺎﯾﯽ بهتر از دﻓﺘﺮ ﺧﺎﻃﺮات ﺗﻮ   ميتونه باعث آرامشم باشه ؟! .  آرامشي كه ﻣﻄﻤﺌﻦ ﻧﯿﺴﺘﻢ روزی ﺑﺮسه ﮐﻪ اﯾﻦ  كلمات ﮐﺞ و ﻣﺎوج روﺑﺨﻮﻧﯽ اﯾﻨا رو ﺣﺴﯽ ﺑﻨﺎم ﺣﺲ ﭘﺪراﻧﻪ ام ميگه ، ھﻤون اﺣﺴﺎﺳﯽ ﮐﻪ ﺳﺮﺷﺎر ميشه از ﺧﻮاﺳﺘﻦ ﺗﻮ و خالي ميشه از نبودنت. پسر ﻋﺰﯾﺰم ؛ اﮐﻨﻮن ﮐﻪ ﺗﻦ ﺗﺒﺪارت رو ﺑﻪ بهبودي ﮔﺬاﺷﺘﻪ و ﻣﻦ و مامانيﺗﺎب ﺗﺤﻤﻞ  ﭼﺸﻤﺎتو پيدا كرديم، ميخوام ﺳﮑﻮﺗﻢ رو ﺑﺸﮑﻨﻢ . ميخوام  ﺧﺮد بشم ﺗﺎ ﺑﺎر ديگه ﺷﺎھﺪ آب ﺷﺪﻧﺖ ﻧﺒﺎﺷﻢ ، ﺑﺮای ﻣﻦ ﺳﺨته اﻃﻠﺴﯽ دﻟﻢ ﭘﮋﻣﺮده بشه و دﯾﮕﺮان ﺑﯽ ﺗﻔﺎوت ﺑﺎﺷﻨﺪ . ﺑﺮای ﻣﻦ&nb...
28 دی 1392

كودك بمون

سلام امير علي جان ؛ منتظرت بودم ، خوش اومدي به دفتر مشقم ، میدونستم اگر هیچ شب دیگه اي به سراغم نیایی لااقل امشب رو كه گيتار ، دست بابايي ديدي مياي پيشم تا صداي اونو دربياري و بعدش بگي نيگا كن بابايي من دارم گيتار ميزنم . برای همین حرفهای ناگفته زیادی دارم . اینگونه راحت تر می تونم درد دل کنم و یا بهتر می تونم حرفهایی رو بگم که در عالم بچگی طرفداران بیشتری داره . بین خودمون باشه گاهی اوقات به تو غبطه می خورم و خنده داره اگه بگم دوست دارم جای تو باشم ، جای خودِ خودِ تو .  جای کودکی معصومانه ات ، جایی که درهیبت کودکی هر کاری روانجام می دی و هیچ کس تو رومواخذه نمی کنه ، جایی که خندهاتو به بالاترین قیمت می خرند و صدای قدم های ت...
15 دی 1392

خاطره شب يلدا

  سلام امير علي جان، صدای تیک تاک ساعت می ياد زمان در حال گذره و یلدا دستهای پاییز رو در دستهاي زمستون می گذاره ، كاش يلدا فكري هم به حال دستهاي ما ميكرد. پسر گلم،  با اندكي تاًخيراين كامنت رو برات آپ ميكنم .امير علي جان من وماماني هميشه دلتنگ توئيم ستاره ها باز خونشون رو گم کردن و مهمون چشمای ما شدن. کاشكي برف بیاد...بشوره همه گله هارو....پاک کنه همه نگرانی ها رو. دوست داريم همین. امير علي جان تو حرف میزنی و من توی رویا هستم.  محو صورتت شدم.چقدر خدا این صورت رو زیبا آفریده.با انگشتم خطهای این نقاشی زیبا رو لمس میکنم. لبها....گونه ها.....چشم ها و ابروها.... خدايا براي همه چيز ممنونم.حالا میتونم چشم بسته صورتت رو نقاشی ...
11 دی 1392

يادداشتي بر سي ام آذر ( شب يلدا )

ﺳﻼم امير علي ﺟﺎن؛ ﻧﻤﯽ دوﻧﻢ ﮐﯽ و ﮐﺠﺎ اﯾﻦ جمله ها و متنها رو ﻣﯽ ﺧﻮﻧﯽ و ﺣﺘﯽ ﻧﻤﯽ  دوﻧﻢ ﭼﻨﺪ ﺑﺎرميخواي ﻣﺮورﺷون كني ، ﺷﺎﯾﺪ ھﻢ دﻟﻨﻮﺷﺘﻪ  ھﺎمو ﻣﺜﻞ ﭼﺎﯾﯽ ﺳﺮد ﺷﺪه ای ﮐﻪ ﺧﻮرده ﻧﻤﯽ ﺷﻮد ، دور رﯾﺨﺘﻪ  ﺷﻮﻧﺪ ، ﮐﻪ اﻋﺘﻘﺎد دارم ﮐﻪ اگه اينكارو بكني ﺟﻔﺎ ﮐﺮده ای . ﺟﻔﺎ ﻧﻪ تنها  در ﺣﻖ ﻣﻦ ، ﺑﻠﮑﻪ در ﺣﻖ مامان مهربونت. ﺷﺎﯾﺪ اﯾﻦ روزا ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻧﺒﺎﺷﯽ و ﻗﺪرت ﻧﻘﺪ ﮐﺮدن وﻗﺎﯾﻊ رو ﻧﺪاﺷﺘﻪ  ﺑﺎﺷﯽ ، اﻣﺎ ﻣﻦ ﺑﺎ ﺗﻤوم وﺟﻮدم ﻟﻤﺲ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ اﯾﻦ اﯾﺎﻣﯽ رو ﮐﻪ ماماني مهربون ﺑﺮای  ﻣﻦ و ﺑﺮای ﺗﻮ زﺣﻤﺖ ﻣﯽ ﮐﺸه . روزھﺎﯾﯽ ﮐﻪ او ﺻﺒﺢ ﺗﺎ ظهرﻧﻘﺶ  كار كردن تو اداره رو ﺑﺮای بهتر شدن زندگيمون اﯾﻔﺎ ﻣﯽ ﮐنه و ﻋﺼﺮ ﺗﺎ ﺷﺎم ﻧﻘﺶ ﺧﺎﻧﻢ ﺧﺎﻧﻪ داری  رو ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﮐﺎرھﺎی ﻋﻘﺐ اﻓﺘﺎ...
8 دی 1392

تلاش براي آينده خانواده

ﺳﻼم امير علي ﺟﺎن ﺧﻮﺑﯽ پسر ﮔﻠﻢ ؟ اﯾﺎم ﺑﺮ وﻓﻖ ﻣﺮادت ھﺴﺖ ؟ ﺧﺪا روﺷﮑﺮ . منم  ﺑﺪ ﻧﯿﺴﺘﻢ ، روزﮔﺎر روﻣﯽ ﮔﺬروﻧﻢ و ﺑﺎ ﺗﻤﺎم ﻣﺸكلات و  ﮔﺮﻓﺘﺎريها وﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻣﯽ رﺳﻢ ﺣﺎﻟﻢ ﺧﻮب و ﺧﻮبﺗﺮ ﻣﯽ ﺷه .  ﺣﺎﻟﻢ ﺧﻮب ﻣﯽ ﺷه ﭼﻮن ﺗﻮ روتو ﻗﻠﺒﻢ دارم وﺣﺲ ﺧﻮب ﺑﺎ ﺗﻮ ﺑﻮدن  در رگهام ﺟﺮﯾﺎن داره .  ﭼﺮا ﺣﺎﻟﻢ ﺧﻮب ﻧﺒﺎﺷه وﻗﺘﯽ ﺗﻮ ﻧﻤﯽ ﺬاری دﻓﺘﺮ ﺧﺎﻃﺮاﺗﻢ ﺳﻔﯿﺪ  ﺑﻤوﻧه و ﺑﺎﻋﺚ ﻣﯽ شي زﯾﺒﺎﺗﺮﯾﻦ ﮐﻠﻤﺎت ﺑﺎغ ﺑﮫﺸﺖ رو ﭘﯿﺸﮑﺶ ﺗﻮ  ﮐﻨﻢ . ﭼﺮا ﺣﺎﻟﻢ ﺧﻮب ﻧﺒﺎﺷه وﻗﺘﯽ ﺻﺪای ﺗﻮ دﻟﻨﺸﯿﻦ ﺗﺮين آوای دﻧﯿﺎ  ﻣﯽ ﺷه و ﺑﺮ ﺟﺎن و دﻟﻢ ﻣﯽ ﻧﺸﯿﻨه. پسر ﮐﻮﭼﮏ ﻗﺼﻪ زﻧﺪﮔﯽ ام ؛ در ﺣﺎﻟﯽ ﻧﺨﺴﺘﯿﻦ ﺳﺎﻋﺎت ﺑﺎﻣﺪاد روز سه شنبه بيست ششم آذرﻣﺎه ﻧﻮد و دو را ﺳﭙﺮی ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ از خواب بيدار شده اي و با او...
26 آذر 1392