امير عليامير علي، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 20 روز سن داره

خاطرات خوب امیر علی

بازﮔﺸﺖ به دوران ﮐﻮدﮐﯽ...

 سلام امير علي جان   دل نوشته اي  از خاطرات بابايي رو برات آپ كردم تا بعدها كه بزرگتر شدي و اين متنها رو خوندي شايد دوست داشته باشي بدوني دوران كودكي بابايي چطوري بوده پس اين مطالب رو خوب بخون شايد يه روزي به دردت بخوره. بخش ﻋﻈﯿﻤﯽ از وﺟﻮدم ﻣﺮﺑﻮط ﺑﻪ ﮔﺬﺷﺘﻪ و ﺧﺎﻃﺮاﺗﻤﻪ، ﺧﺎﻃﺮات دوران ﮐﻮدﮐﯽ ام، ﻧﻮﺟﻮاﻧﯽ ام، ﺧﺎﻃﺮات ﻣﺤﻠﻪ ای ﮐﻪ ﺗﻮش ﺑﺰرگ ﺷﺪم، ﻗﺪ ﮐﺸﯿﺪم، ﻣﺪرﺳﻪ رﻓﺘﻢ، ﺧﺎﻃﺮات ﺧﻮﻧﻪ پدري توي شهرك الله اكبركه هنوزم پدر و مادرم اونجا زندگي ميكنن ﮔﺬﺷﺘﻪ ای ﮐﻪ ﺷﺎﯾﺪ ھﻤﻪ ی ھﻮﯾﺖ ﻣنو ﺑﺎ ﺧﻮدش ﺑﻪ ھﻤﺮاه داره،ﮔﺬﺷﺘﻪ ای ﮐﻪ ﺷﺎﯾﺪ زﯾﺒﺎﺗﺮﯾﻦ و ﺷﯿﺮﯾﻦ ﺗﺮﯾﻦ ﻟﺤﻈﺎت زﻧﺪﮔﯽ ﻣﻦ ﺑﻮده و ھﺴﺖ. وﻗﺘﯽ ﺑﺎ پسراي ھﻤﺴﺎﯾﻪ ﻏﺮق در ﺑﺎزی ﮐﻮدﮐﺎﻧﻪ ﻣﯽ ﺷﺪم، ﻗﺎﯾﻢ ﻣﻮﺷﮏ، ﮔﺮﮔﻢ ﺑﻪ ھﻮا....
26 شهريور 1392

به ياد اولين نگاه

سي و يك ﻣﺎه ﮔﺬﺷﺖ. دو ﺳﺎل و هفت ﻣﺎه از اوﻟﯿﻦ ﻟﻤﺲﮔﺮﻣﺎی ﻋﺸﻖ ﺗﻮ ، ازاوﻟﯿﻦ ﺗﻼﻗﯽﻧﮕﺎه ﻣﻦ و ﺗﻮ ، از اوﻟﯿﻦ در آﻏﻮش ﮔﺮﻓﺘﻨﺖ ، از اوﻟﯿﻦ ﻃﻨﯿﻦ ﺻﺪای ﮔﺮﯾﻪ ات،البته تو اصلاً اهل گريه نبودي  ﮔﺮﯾﻪ ای ﮐﻪ ﺑﺎ ﺷﻨﯿﺪﻧﺶﻣﻦ ھﻢﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ اﻓﺘﺎدم.ﭘﺴﺮﮐﻢ ؛ ﻋﺸﻘﻢ ، آراﻣﻢ ، دو ﺳﺎل و هفت ماه  اﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺎ ھﻤﯿﻢ ﮐﻨﺎر ھﻤﯿﻢ ، ﻣﻦ ﺑﺎ ﺗﻮ ﻧﻔﺲﻣﯿﮑﺸﻢ ، ﻣﯽﺑﺎﻟﻢ و ھﺮ روز ﻋﺎﺷﻖ ﺗﺮ ﻣﯿﺸﻮم.ﻣﺎﯾۀ آراﻣﺸﻢ ، ﻋﺸﻖ ﺑﻪ ﺗﻮ آﻧﻘﺪر در ذره ذره وﺟﻮدم رﯾﺸﻪ دواﻧﺪه ﮐﻪ ھﺮ ﻟﺤﻈﻪ دورﯾﺖ ﮐﻼﻓﻪ ام ﻣﯿﮑﻨﺪ ؛ دﻗﯿﻘﻪ ھﺎﯾﯽ ﮐﻪ در ﮐﻨﺎرت ﻧﯿﺴﺘﻢ ذھﻨﻢ و ﻗﻠﺒﻢ ﻣﺎﻻﻣﺎل ازﺗﻮ و ﺑﻮدنﺑﺎ ﺗﻮ اﺳﺖ. اﻣــﯿــﺪ دﻟــــــــﻢ: امير علي جان اﻻن دﻗﯿﻘﺂ 934 روزه ﮐﻪ ﺑﺎ ﻣﻨﯽ، ﻣﯿﺸﻤﺎرم ﺗﺎ ﺑﺪوﻧﯽ ﺷﮑﺮ ﮔزارﺛﺎﻧﯿﻪ ﺑﻪ ﺛﺎﻧﯿﻪ زﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮدنﺑﺎ ﺗﻮام.ﺑﺰرﮔﺘﺮﯾﻦ ﻟﺬت زﻧﺪﮔﯿﻢ...
16 شهريور 1392

روزهاي كودكي

اي كاش هميشه در دوران بچگي مي مانديم جايي كه تنها صدايي كه آراممان ميكرد صداي دلنواز مادر بود ، جايي كه تنها نگاهي كه به ما نشان ميداد كه چون كوه در پس تو ايستاده ام نگاه پر صلابت پدر بود ، جايي كه شيريني لحظه هاي ناب كودكي هميشه به يادگار مي ماند ، جايي كه صداي بازي فوتبال و هفت سنگ و الك دو لك و .... در فضاي كودكيم مي پيچيد ، جايي كه مي توانستي راحت بخندي واشك همه رو در بياري( چون من خيلي شلوغ بودم ) ، جايي كه محبتها و دوست داشتنها در چهره بود و قلبها سرشار از عشق ، جايي كه آخر بازي كودكانه مان به دور كرسي مادرجون و گوشواره گيلاس هاي درخت خانه آقا جون ختم ميشد ، چه خوب بود دوران كودكيمان و چه زود گذشت لحظه هاي فرشته بودنمان و اي كاش ميشد د...
31 مرداد 1392

خداحافظ ماه خوب خدا

خداحافظ ای بزرگترین ماه خداوند و ای عید اولیای خدا،  خداحافظ ای گرامی ترین اوقاتی که ما را همنشین و یار بودی. ای بهترین ماه در همه روزها و ساعت ها. خداحافظ ای ماه دست یافتن به آرزوها ای ماه سرشار از اعمال شایسته بندگان خدا. خداحافظ ای همدم ما که چون بیایی شادمانی و آرامش بر دل ما آوری و چون بروی رفتنت دردناک. خداحافظ ای که با بودنت شیطان از من رهانیده و فردا که می روی با وسوسه های شیطان چه کنم؟   خداحافظ ای ماه توبه ای ماه آشتی ماه سرور و شادمانی مومنان. خدا حافظ ای همسایه ای که با بودنت دل های ما رقیق شده بود و از گناهانمان کاسته بود. ولی نمی دانم با رفتنت چگونه خودم را حفظ کنم . خداحافظ ای ماهی که تا تو بودی امنیت و ...
30 مرداد 1392

باغ پرندگان

 شنبه 19/5/1392 قبل از ظهر به اتفاق همه خاله ها به جز خاله نرگسينا رفتيم  باغ پرندگان ، واقع در شرق پارک لویزان که خیلی جای قشنگ و باصفایی بود وقتی وارد شدیم ابتدا یه حوضچه آب بود بعد تو جای جای مختلف قفس پرنده ها رو گذاشته بودن امير علي جان با دیدن پرنده ها خیلی ذوق زده شده بودي و تند تند می پرسيدي اين چيه اون چيه. کم کم که جلو رفتیم دیدیم تعدادی از پرنده ها آزاد و بدون قفس هستند مثل طوطی ، طاوس ، کبک و ... که این بیشتر باعث خوشحالي تو شد ه بود و دوست داشتي پرنده ها رو دنبال كني و وقتی پرنده ها فرار می کردن ، مدام ميگفتي كجا رفتن، ،  این باغ طوری ساخته شده که از قسمت بالا به پائین شیب داره و از طریق عبور از جاده و گل کار...
30 مرداد 1392

تشكر از خواهر مهربونم

،امير علي جان پسر قشنگم قصه زندگی ما خیلی عجیبه. گاهی فکر می‌کنم اگر برای هر کدوم از ما خاطرات بزرگسالیمون رو تو بچگیا تعریف کنند، فکر می‌کنیم که این هم یکی از قصه‌های کتابهاست. اما خود کودک من حالا می‌دونه که اینطور نیست، همه اینها واقعیت داره و زندگی خیلی زیبا و هنرمندانه آهسته آهسته ما رو بالا و پایین می‌بره و کوچه پس کوچه‌های رویایی و اسرارآمیزش رو نشونمون میده یکی از همین کوچه‌ها، کوچه مادریه، مادر شدن و یهو دیدن خودت جلوی یه بچه که تقریبا دو سال و هفت ماهه كه اومده تو زندگیت. بعد وقتی فکر می‌کنی به اون روزهای آخر بارداری و حس خستگی و انتظار و اینکه همه اونها الان فقط یه خاطره شده ...
30 مرداد 1392

حس خوب

بگذار و بگذر ... هر روز و هرشب تمام نداشته هام رو مرور میکنم تا یادم بمونه که چه چیزهایی نداشتم و الان دارم ... ياد گرفتم  هیچوقت به داشته هام تو زندگی دل خوش نکنم و حسرت نداشته هام رو  نخورم ... ياد گرفتم  گاهی ببینم و دل نبندم ..بگذارم و بگذرم .تمام تلاشم اینه که اینها رو به امير علي هم یاد بدم . خداي مهربونم گاهی که دلم از این و اون و اطرافيان نزديكم ميگيره فقط و فقط به آسمان مینگرم و کمی با تو درد دل میکنم . خدا جون اينو ميدونم كه بیشتر از همیشه به تو نیاز دارم ...  برای بودن,   گاهی لازم است که نباشی!   شاید نبودنت, بودنت را به خاطر آورد...   و دوری همیشه دلت...
15 مرداد 1392

بازيكن منچستر

 پسر گلم،  تو بهترین منظره ازتمام دنیای من وماماني هستی.   کارسختیه درموردبزرگترین اتفاق زندگیت صحبت کنی ولی چون قراره این دست نوشته نشانه عشق یک پدر به پسرش باشه پس خطاب به تو می نویسم امیر علی عزیزم ، اینقدر از آمدنت خوشحالم که تمام نمازهایم را به شکرانه وجود تومی خوانم وممنونم ازتوکه حس زیبای پدربودن رو به من هدیه کردی وممنونم ازماماني مهربون وفداکارت که فقط خدامیدونه چقدر به خاطر تو زحمت می کشه.خلاصه از ماماني هرچی بگم کم گفتم.پس بذاربرای اینکه حقش ضایع نشه هیچی نگم وقضاوت رو به خودت واگذارکنم تاوقتی که بزرگ بشی.راستی بذار از آرزوی قبلی وقلبی خودم هم بگم که (( انشاا..خداعاقبتت رو ختم به خیرکنه و تو رو محب واقعی ا...
15 مرداد 1392